در این قسمت خواهیم داشت:
#عتیقهفروشی #افسانه عشق جاویدان #ساعت #تمرین بیسبال #مسابقه #جونگین کوچولو و نازه #هیونجین مهربون #سونگجین بهترین دوستپسرهای دنیا #کیک بستنی #جاده #دوچرخه #دوباره جونگین
🐉
هیونجینهیونجین وارد عتیقهفروشی شد. پدر هیوکجه پشت پیشخوان مشغول ورق زدن کتاب کهنهای بود. با ورود هیونجین سرش رو بالا آورد و از بالای عینک کوچیکی که به چشم داشت نگاهش کرد. هیونجین کمی خم شد و پیرمرد سرش رو تکون آرومی داد.
مغازه درست مثل دفعهی قبل بود، شاید جزئیات کوچیکی تغییر کرده بودن اما هیونجین نمیتونست اونارو به خاطر سپرده باشه. قدم جلو گذاشت و نگاهش روی وسایل مختلفی که تمام دیواهارو تا سقف پر کرده بودن چرخید. همه چیز رو با دقت نگاه میکرد، میخواست چیزی پیدا کنه که بتونه درموردش سوال بپرسه و از این طریق سر صحبت رو با صاحب مغازه باز کنه. با این حال، امکان داشت بین اون همه عتیقه که هرکدوم به نوعی جالب به نظر میرسیدن، گم بشه و هیچوقت نتونه چیزی رو که میخواد به دست بیاره.
به یکی از قفسهها نزدیکتر شد، وسایل کوچیک زیادی اونجارو پر کرده بود. سنگها، آویزهای گردنی و ساعتهای مچی، مجسمههای کهنه و گویهای شیشهای کوچیک که روی خونهی عروسکی داخلشون برف میبارید. اونجا بود که چشمش به پروانه افتاد. یه پروانهی طلایی حکاکی شده روی یه وسیلهی دایره شکل. برش داشت و هردو طرفش رو نگاه کرد، مطمئن نبود که چیه. میتونست یه آویز گردنی باشه.
-"اون یه ساعته!"
صدای پدر هیوکجه باعث شد از جاش بپره. پیرمرد بیصدا جلو اومده و درست پشت سرش ایستاد بود. هیونجین به طرفش چرخید:"ساعت؟"
پیرمرد سر تکون داد، وسیله رو از دستش گرفت و با فشردن دکمهی کوچیکی درش رو باز کرد:" آه... میبینی؟ عقربهاش هنوز حرکت میکنه. هنوزم زمان رو درست نشون میده. این وسیلهی خیلی با ارزشیه!"
هیونجین ساعت رو گرفت و زمانی رو که عقربهها نشون میدادن با گوشی خودش چک کرد. پدر هیوکجه دوباره به جای قبلیش برگشت. هیونجین دنبالش حرکت کرد.
YOU ARE READING
The Hymn of Dragon
Fanfiction«پایان یافته» نام فیکشن: سرود اژدها 🐉 کاپلها: سونگجین، هیونین ژانر: تخیلی، رازآلود، درام، اسمات آیدی تلگرام نویسنده: @blueskintobone آیدی چنل: @nabatatsociety خلاصه: وقتی جسد اون دانشآموز پیدا شد، هیونجین برای اولین بار از مسیر جنگلی که به مدرس...