قسمت نوزدهم: افسانه

50 14 37
                                    

در این قسمت خواهیم داشت:
#عتیقه‌فروشی #افسانه عشق جاویدان #ساعت #تمرین بیسبال #مسابقه #جونگین کوچولو و نازه #هیونجین مهربون #سونگجین بهترین دوست‌‌پسرهای دنیا #کیک بستنی #جاده #دوچرخه #دوباره جونگین

در این قسمت خواهیم داشت:#عتیقه‌فروشی #افسانه عشق جاویدان #ساعت #تمرین بیسبال #مسابقه #جونگین کوچولو و نازه #هیونجین مهربون #سونگجین بهترین دوست‌‌پسرهای دنیا #کیک بستنی #جاده #دوچرخه #دوباره جونگین

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


🐉
هیونجین

هیونجین وارد عتیقه‌فروشی شد. پدر هیوکجه پشت پیشخوان  مشغول ورق زدن کتاب کهنه‌ای بود. با ورود هیونجین سرش رو بالا آورد و از بالای عینک کوچیکی که به چشم داشت نگاهش کرد. هیونجین کمی خم شد و پیرمرد سرش رو تکون آرومی داد.

مغازه درست مثل دفعه‌ی قبل بود، شاید جزئیات کوچیکی تغییر کرده بودن اما هیونجین نمیتونست اونارو به خاطر سپرده باشه. قدم جلو گذاشت و نگاهش روی وسایل مختلفی که تمام دیواهارو تا سقف پر کرده بودن چرخید. همه چیز رو با دقت نگاه میکرد، میخواست چیزی پیدا کنه که بتونه درموردش سوال بپرسه و از این طریق سر صحبت رو با صاحب مغازه باز کنه. با این حال، امکان داشت بین اون همه عتیقه که هرکدوم به نوعی جالب به نظر میرسیدن، گم بشه و هیچوقت نتونه چیزی رو که میخواد به دست بیاره.

به یکی از قفسه‌ها نزدیک‌تر شد، وسایل کوچیک زیادی اونجارو پر کرده بود. سنگ‌ها، آویزهای گردنی و ساعت‌های مچی، مجسمه‌های کهنه و گوی‌های شیشه‌ای کوچیک که روی خونه‌ی عروسکی داخلشون برف میبارید. اونجا بود که چشمش به پروانه افتاد. یه پروانه‌ی طلایی حکاکی شده روی یه وسیله‌ی دایره شکل. برش داشت و هردو طرفش رو نگاه کرد، مطمئن نبود که چیه. میتونست یه آویز گردنی باشه.

-"اون یه ساعته!"

صدای پدر هیوکجه باعث شد از جاش بپره. پیرمرد بی‌صدا جلو اومده و درست پشت سرش ایستاد بود. هیونجین به طرفش چرخید:"ساعت؟"

پیرمرد سر تکون داد، وسیله رو از دستش گرفت و با فشردن دکمه‌ی کوچیکی درش رو باز کرد:" آه... میبینی؟ عقربه‌اش هنوز حرکت میکنه. هنوزم زمان رو درست نشون میده. این وسیله‌‌‌ی خیلی با ارزشیه!"

هیونجین ساعت رو گرفت و زمانی رو که عقربه‌ها نشون میدادن با گوشی خودش چک کرد. پدر هیوکجه دوباره به جای قبلیش برگشت. هیونجین دنبالش حرکت کرد.

The Hymn of DragonWhere stories live. Discover now