قسمت سی و نهم: جایی در زندگی

53 14 15
                                    

در این قسمت خواهیم داشت:
#تراپیست #گیوری #رابطه‌ی لانگ دیستنس #جونگین #معلم جدید #عاقبت هیونجین و سونگمین

در این قسمت خواهیم داشت:#تراپیست #گیوری #رابطه‌ی لانگ دیستنس #جونگین #معلم جدید #عاقبت هیونجین و سونگمین

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou télécharger une autre image.

🐉
هیونجین
یک سال بعد

هیونجین قبل از بستن در اتاق به تراپیستش لبخند زد. مدتی میشد که اونجارو با لبخند و دلِ سبک ترک میکرد. اون روز حتی بهش پیشنهاد شد که تعداد جلساتش رو از هر هفته به دو هفته یک بار تغییر بده چون دیگه خودش یاد گرفته بود که با هر موقعیتی چطور کنار بیاد و چطور زندگیش رو مدیریت کنه. به تراپیستش گفته بود که اگه هفته‌ی آینده واقعا هیچ حرفی برای زدن نداشت بهش خبر میده و جلسه‌ی اون هفته رو کنسل میکنه. هنوز مطمئن نبود که میتونه تنهایی انجامش بده یا نه، نمیدونست که بدون یک دست راهنما و همراه واقعا میتونه مسیری رو که یاد گرفته بود طی کنه. باید میتونست، دکتر بهش گفته بود که میتونه چون طی تمریناتی که باهم داشتن بارها نشون داده بود که میتونه. تراپیست بهش اعتماد داشت، اعتماد هیونجین به خودش اما به اندازه‌ی اون نبود. هرچند میدونست که نمیتونه بابت محکم نایستادن در مقابل اتفاقات پیشبینی نشدنی خودش رو قضاوت کنه؛ چون زندگیش پر از اون‌ها بود. پدرش با وجود زمان گذشته و اتفاقات سال پیش تغییری چندانی نکرده بود. هنوز اعتقادات و رفتارش مثل قبل بودن. هنوز مادری داشت که اهمیت چندانی بهش نمیداد و دنبال این بود که بی‌توجه به وجود هیونجین دنبال زندگی خودش باشه. هنوز باید گرایشش رو توی جامعه و مدرسه پنهان میکرد. هنوز آدم‌ها بابت وجود داشتن و متفاوت بودن آزار میدیدن و قضاوت میشدن.

اما چیزی که تفاوت پیدا کرده بود؛ طرز نگاه خود هیونجین به تمام این‌ها بود. جایگاهی که برای خودش توی این دنیای ظالم و اصلاح نشدنی پیدا کرد و حلقه‌ی کوچیکِ امنی از آدم‌هایی که برای زندگی تاریکش نور بودن.

گیوری مثل همیشه جلوی مطب منتظرش بود. هرچند که توی یکی دو ماه گذشته بیشتر از اینکه حواسش به جریان زندگی اطرافش باشه توی دنیای رنگارنگی که از طریق اینترنت پیدا کرده بود گم میشد. دنیایی که توش کاملا پذیرفته شده بود و بدون نیاز به پنهان کاری میتونست خودش باشه. البته هیونجین اعتقاد داشت دلیل حواس پرتی زیادش نه فعالیت توی فندوم بلکه کسی بود که اونجا وجود داشت. یه انسان واقعی که از فاصله‌ی زیادی با ذرات نور به سمتش میومد و قلبش رو تسخیر کرده بود. هیونجین اون دختر کره‌ای رو که توی ژاپن زندگی میکرد میشناخت، چون خودش هم بخشی از فندوم گریشا بود و شاید به نحوی باعث آشناییش با گیوری هم شده بود؛ اما حالا از اینکه مجبور بود دوستش رو باهاش قسمت کنه و درصد کمتری هم به خودش برسه ناراضی به نظر میرسید.

The Hymn of DragonOù les histoires vivent. Découvrez maintenant