در این قسمت خواهیم داشت:
#نام گیوری #بیهوش شدن #درس خوندن زیادی #امتحانات #سرم #کافه # کارت های تاروت # کیم چه ها🐉
گیوریگیوری نمیتونست به درستی تمرکز کنه. حتی با گذشت چند روز هنوز هم باور نمیکرد. نمیتونست به هیچ چیز دیگهای فکر کنه و احساس گناه لحظهای راحتش نمیذاشت. تمام حقیقت رو به پلیسها گفته بود. بقیهی چیزها فقط حدس و گمان بودن؛ نباید اجازه میداد ذهنش رو درگیر کنن. باید به همه چیز منطقی نگاه میکرد.
مداد رو به سرعت میون انگشتهاش میچرخوند و با پاش روی زمین ضرب گرفته بود. نگاه پریشونش مدام بین صفحات خالی از یادداشت دفترش و تخته سیاه پر شده از فرمولهای ریاضی میچرخید. صدای معلم انگار از چندین بلندگو که بر محیط دایرهای نصب شده باشن به گوشش میرسید. روی مرکز دایره ایستاده بود، اعداد و علائم از میون پایهی بلندگوها به شکل مارپیچی عبور میکردن.
پلکهاشو روی هم گذاشت و فشرد، احساس کرد که فریادی از فاصلهای دور به گوشش میرسه و در پی اون هم کسی شروع به دمیدن در سوت بزرگی میکنه، میدونست چه اتفاقی در حال رخ دادنه، توی این چند روز بارها و بارها تکرار شده بود. مغزش لحظهای راحتش نمیذاشت، اجازه نمیداد فراموش کنه، همه چیز انقدر باز پخش میشد تا برای همیشه روی حافظهاش حک بشه.
دوباره صدای حرکت پاها رو شنید، این بار ارواحی روی دایرهی اطرافش به پرواز دراومده بودن. دوباره دید که تمام کلاس پشت پنجره جمع شدن. دوباره صدای فریاد رو شنید، ابتدا تکه تکه و بعد به صورت زنگی که امتداد پیدا میکنه، داخل سرش گروهان بزرگی رژه میرفت، احساس میکرد جنگ در گرفته.
قاتل، قاتل، قاتل، قاتل، قاتل، قاتل، قاتل، قاتل، قاتل...
سایه از هر گوشه و کنار کلاس به درون خزید، همه چیز رفته رفته تاریک شد. صدای فریاد تحلیل رفت و کمکم حواسش از هر چیزی که اطرافش در حال اتفاق افتادن بود خالی شد. متوجه هیچ چیز نمیشد تا اینکه صدای خشخش آرومی در سکوت بیانتهای مغزش طنین انداخت. صدای نفس خودش رو شنید، دم و بازدمهای آروم و کمکم نور رو پشت پلکهاش تشخیص داد. شخصی به آرومی روی صفحه کلید میزد، چیزی رو یادداشت میکرد و صدای کشیده شدن آستین لباسش رو کاغذ همون خشخش آرامش دهندهای بود که دلش میخواست بیشتر بهش گوش بده.
YOU ARE READING
The Hymn of Dragon
Fanfiction«پایان یافته» نام فیکشن: سرود اژدها 🐉 کاپلها: سونگجین، هیونین ژانر: تخیلی، رازآلود، درام، اسمات آیدی تلگرام نویسنده: @blueskintobone آیدی چنل: @nabatatsociety خلاصه: وقتی جسد اون دانشآموز پیدا شد، هیونجین برای اولین بار از مسیر جنگلی که به مدرس...