در این قسمت خواهیم داشت:
#تمرین بیسبال #کیم دوهیون #مدرسه #هیونجین خیلی خفنه #دوهیون هم همونقد خفنه #پلیس همه چیز رو نمیدونه #دلایل تهمت به جونگین #یه نفر هست که همه چیزو میدونه؟ #کافه ی قشنگ # شهر کوچیک کوهپایه ای # دلتنگی برای سونگمین # عملا همه چیزهیونجین رو یاد سونگمین میندازه خیلی سیمپه #کیک انجیر
🐉
هیونجینهیونجین جای پاش رو محکم کرد و به پسری که قصد داشت توپ رو پرتاب کنه چشم دوخت. به شکلی که انگشتها دور توپ حلقه شده بود و اونو بین دو دستش تاب میداد. به منقبض شدن عضلات پاهاش در حین اینکه زانوهاش رو خم و راست میکرد و به بازوهاش. میتونست نوع حرکت توپ رو قبل از پرتاب حدس بزنه. پسر چند بار پیش از پرتاب رقص بدنش رو نشون داد، خم شدن آرنجها و چرخیدن مچ، هیونجین میتونست توپش رو بزنه حتی اگه از تمام توانش برای پرتاب استفاده میکرد.
با اشارهی مربی زانوهاش رو خم کرد، گره انگشتهاش روی دستهی چوب رو از نو بست و آماده شد. نگاهش به مچ دستی پسر بود که توپ رو عقب میبرد، حریفش بیشتر از یه پرتاب کنندهی تازه کار و عادی به نظر میرسید. چرخش مچش وقتی میخواست واقعا توپ رو به طرفش بندازه با اونی که موقع تمرین نشون داده بود فرق میکرد. رو لبهای هیونجین پوزخندی نشست و پرتاب کننده خیلی دیر، بعد از اینکه توپ انگشتهاش رو ترک کرده بود متوجهش شد. همون لحظه فهمیده بود که نمیتونه در مقابل هیونجین قدرت نمایی کنه، نیاز نداشت ضربهای که چند لحظه بعد قرار بود به توپ بخوره رو با چشمهاش ببینه که به این باور برسه. چشمهای مربی درخشید، فریاد شادی بلندی از جمعیت کوچیکی که گوشهی زمین ایستاده بودن به گوش رسید. هیونجین صاف ایستاد، چوب رو توی دستش چرخوند و در انتظار دستور بعدی به مربی تیم نگاه کرد. مرد نگاه تشویقآمیزی بهش انداخت و بدون اینکه روش رو برگردونه بلند گفت:"کیم دوهیون!!"
-"بله مربی!" صدای بلند دوهیون از گوشهی دیگهی زمین به گوش رسید. هیونجین لبش رو به دندون گرفت.
-"نوبت توئه! نشونش بده چی تو آستینت داری!"
دوهیون به سرعت جای پرتاب کنندهی قبلی رو گرفت، بدون شک بهتر از نفر قبلی بود و هیونجین تا به حال مقابل حریفی که بهتر ازون باشه نایستاده بود. با این حال نگاه مطمئن توی چشمهاش رو حفظ کرد و مثل قبل بدن حریف رو از نظر گذروند. عضلات این پسر بیشتر از اینکه به یه بازیکن بیسبال شبیه باشه اونو یاد کسانی مینداخت که دومیدانی کار میکنن. پاهای عضلانی اما کشیده، بازوهای ظریف. دوهیون سرجاش قرار گرفت؛ هیونجین هرچیزی رو که میخواست با چشمها و حالت صورتش بهش بگه نادیده گرفت و در عوض به مچ باریک دستش و بازویی که قرار بود از حرکت ابتدایی پرتاب توپ حمایت کنه نگاه کرد. نیازی به تحلیل زیاد نداشت. باید سریع میبود. نگاهش رو روی مچ دوهیون ثابت نگه داشت، این یکی از پر شتابترین و سریعترین توپهایی بود که طی مدت بیسبال بازی کردن قرار بود به طرفش بیاد. نوک زبونش رو روی لب بالایی کشید و همون گوشه نگه داشت. نگاهش رو برای لحظهی کوتاهی به پاها داد و با فریاد مربی برای شروع پرتاب فقط به مچ دست حریفش خیره موند. مچی که مثل هر پرتاب کنندهی دیگه حرکات از پیش تعیین شده رو انجام داد و در آخر با نیرویی که از پای راست به سمت کمر و در نهایت بازوی بازیکن بهش میرسید توپ رو رها کرد. هیونجین دیدش، حرکت کوتاه و تقریبا غیرقابل تشخیص انگشت هارو. مغزش به سرعت شروع به تحلیل کرد. میتونست سونگمین رو ببینه که روی تکه کاغذی خطوط فرضی رو میکشه: مسیر حرکت توپ، بعد از اینکه انگشتهای بازیکن رو ترک میکنه.
YOU ARE READING
The Hymn of Dragon
Fanfiction«پایان یافته» نام فیکشن: سرود اژدها 🐉 کاپلها: سونگجین، هیونین ژانر: تخیلی، رازآلود، درام، اسمات آیدی تلگرام نویسنده: @blueskintobone آیدی چنل: @nabatatsociety خلاصه: وقتی جسد اون دانشآموز پیدا شد، هیونجین برای اولین بار از مسیر جنگلی که به مدرس...