در این قسمت خواهیم داشت:
#غش کردن #طلسم #پروانه #حقیقت #اژدها واقعا مقصره؟ #هیونجین #یوری #هیوکجه #بوسهی آخر #گریه #حرفای قشنگ #هیونجین حق دوستش رو میگیره #هیوکجه قهرمان من 😭🐉
جونگینجونگین دلهره داشت؛ از لحظهای که از هیونجین جدا شد دوباره همه چیز سیاه شده بود. نگاهها به طرفش برگشته بودن، دوباره سینهاش درد میکرد و احساس ضعف داشت، انگار نیمی از انرژیش رو از تنش بیرون کشیده بودن. آهسته به طرف مدرسه میرفت اما هرچقدر که نزدیکتر میشد پاهاش بیحس تر میشدن باید به سختی بلندشون میکرد و بیشتر روی زمین میکشید. وارد ساختمون مدرسه که شد انگار که خورشید کم کم پشت ابر تیرهای پنهان بشه همه چیز شروع به تاریک شدن کرد. میتونست نور چراغهایی رو که روی سقف روشن بودن ببینه؛ اما هوا انقدر تاریک بود که اون نورهای ضعیف هیچ تاثیری نمیذاشتن. خورشید بیشتر پشت ابر میرفت، شاید شب شده بود. جونگین دیگه هیچی نمیدید و هیچی حس نمیکرد. ناگهان تمام حواسش خاموش شد. سقوط کرد.
وقتی چشمهاش رو باز کرد، دوباره نور خورشید همه جا رو روشن کرده بود. بالای سرش چراغ سفیدی روشن بود و دورتادورش هم پرده آبی رنگی قرار داشت. میتونست سرمی رو که روی پایه قرار داشت و مایع توش از نصف کمتر شده بود هم ببینه. توی درمانگاه مدرسه بود.
-"بیدار شدی!"
نگاهش رو چرخوند، قسمتی از پرده باز بود و هیوکجه روی یه صندلی کنار تختش نشسته بود. دست به سینه داشت و با حالت مشکوکی نگاهش میکرد.
-"احتمالا این سرمه و خواب بیشتر بهت کمک میکنه ولی فکر نمیکنم با یک چهارم روحت خیلی زیاد دووم بیاری. هیونجین یکمی... یعنی زیاد به درد نمیخوره. انگار تیکه تیکهتون کردن تا بهم گره بخورین؛ اما هنوزم اصلا باهم جور نیستین. تا فرصتی پیش میاد سرجای اول برمیگردین. که خب؟ ممکن نیست. پس فقط بدتر و بدتر میشه."
جونگین چندبار پلک زد. اصلا از حرفاش سر درنمیاورد، چطور اون درمورد هیونجین میدونست. جونگین بعد از بار اول حتی به یوری هم چیزی نگفته بود. پرسید:"منظورت چیه؟"
هیوکجه به طرفش خم شد، نگاه مطمئنی بهش انداخت:"وقتی خواب بودی پیرمرد اومد اینجا. باورم نمیشه باید غش میکردی و این اتفاقا میفتاد تا بالاخره بفهمیم چی گرهت زده به اون چاه."
YOU ARE READING
The Hymn of Dragon
Fanfiction«پایان یافته» نام فیکشن: سرود اژدها 🐉 کاپلها: سونگجین، هیونین ژانر: تخیلی، رازآلود، درام، اسمات آیدی تلگرام نویسنده: @blueskintobone آیدی چنل: @nabatatsociety خلاصه: وقتی جسد اون دانشآموز پیدا شد، هیونجین برای اولین بار از مسیر جنگلی که به مدرس...