در این قسمت خواهیم داشت:
#اوکیناوا یوری #آسایشگاه سالمندان #سرم #آدم های پیر # جونگین # ماریجوانا # پیتزا # آبجو # بچهی تنها # دختر همسایه # # زندگی سخت
🐉
یوریاوکیناوا یوری مجبور بود منتظر بمونه تا صحبت دو دوستش باهم تموم بشه. خیال نداشت اجازه بده دوهیون متوجه بشه اونجاست و لازم بود به جونگین فرصت بده تا هرچیزی رو که لازمه بشنوه.
توی راهروی روی یکی از نیمکتها نشست، فقط نیاز بود کمی سرش رو به سمت راست خم کنه تا بتونه اتاقی رو که دوهیون و جونگین توش مشغول صحبت بودن ببینه و اگر خودش رو کج نکرده بود کسی نمیتونست موقع خارج شدن از اون اتاق اونو نشسته روی نیمکت و پشت به پنجرهی بزرگ راهرو ببینه.
کنار دستش پیرمرد ساکتی نشسته بود که پایهی سرمش رو همراه خودش داشت و با چشمهای نیمه باز به راهرویی که یوری سعی میکرد ببینه خیره نگاه میکرد. روی نیمکت کناری، دو پیرزن مشغول گفت و گو بودن و یوری میتونست متوجه بشه ک موضوع صحبتشون یکی از پرستاران آسایشگاهه، پرستار جوون خوش چهرهای که به تازگی شروع به کار کرده بود و اینقدر به همه لبخند میزد که پیرمرد و پیرزنها چارهای جز علاقمهمند شدن بهش نداشتن.
زمانی که یکی از پرستارهای آشنا موقع رد شدن از راهرو به یوری سلام کرد، پیرمرد نگاهش رو از راهرو گرفت و به پسر جوونی داد که با لباس فرم مدرسه کنارش نشسته بود. یوری احساس کرد که زیر این نگاه معذب شده اما سعی داشت لبخندی به لب بیاره، به هرحال اون توی آسایشگاه سالمندان بود و خورده گرفتن از کسانی که اونجا بستری بودن کار درستی به حساب نمیومد، حتی اگه فقط توی دلش انجامش میداد.
دوهیون زودتر از چیزی که یوری انتظار داشت از اتاق بیرون اومد؛ بدون مکث و در حالی که پشت به یوری داشت راه افتاد تا آسایشگاه رو ترک کنه. جونگین کمی بعد ازون وارد راهرو شد. یوری قبل از اینکه مجددا وارد اتاق بشه خودش رو بهش رسوند. جونگین با دیدنش لبخند کوچیکی زد و نفسی که به نظر میومد مدتها توی سینهاش حبس شده رو از میون لبهاش بیرون فرستاد. یوری در جواب فقط دستش رو گرفت و دوباره داخل اتاق کشیدش.
YOU ARE READING
The Hymn of Dragon
Fanfiction«پایان یافته» نام فیکشن: سرود اژدها 🐉 کاپلها: سونگجین، هیونین ژانر: تخیلی، رازآلود، درام، اسمات آیدی تلگرام نویسنده: @blueskintobone آیدی چنل: @nabatatsociety خلاصه: وقتی جسد اون دانشآموز پیدا شد، هیونجین برای اولین بار از مسیر جنگلی که به مدرس...