قسمت هجدهم: افسانه

51 13 50
                                    

در‌این قسمت خواهیم داشت:
#افسانه #اژدها #طوفان #دریاچه #دیگه الان همه ی داستان رو لو دادم #سونگجین #دوچرخه #بابای سونگمین بهترین بابای دنیاست از این باباهایی که تو واقعیت وجود ندارن #اسمات #بوسه‌های ناشیانه #یه بار نوشتم کیر چون دیگه نمیشد اسم دیگه براش بذارم #تعداد زیادی کاندوم #خجالت کشیدن #نمیخوام بقیه‌ش رو به خاطر تریگر وارنینگ لو بدم #یکمی کثیف کاری

در‌این قسمت خواهیم داشت:#افسانه #اژدها #طوفان #دریاچه #دیگه الان همه ی داستان رو لو دادم #سونگجین #دوچرخه #بابای سونگمین بهترین بابای دنیاست از این باباهایی که تو واقعیت وجود ندارن #اسمات #بوسه‌های ناشیانه #یه بار نوشتم کیر چون دیگه نمیشد اسم دیگه...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🐉
سونگمین

سونگمین همونطور که صحبت میکرد صفحه‌ی باز رو لپتاپش رو بالا پایین برد.

-"میدونی من دقیقا از همون افسانه برای فن‌فیکشنم استفاده کردم. تا حالا دقت نکرده بود که شهر تو دقیقا همونجاست. خیلی جالبه."
هیونجین پشت خط درحال رکاب زدن بود، بهش گفت میخواد دوباره به عتیقه فروشی بره و چیزی رو چک کنه؛ توی این فاصله سونگمین درباره‌ی افسانه بهش میگفت. افسانه‌ای که مستقیما به شهر هیونجین و نحوه‌‌ی جدا افتادن از همتای خودش توی ژاپن مربوط میشد.

-"افسانه درباره‌ی یه بازرگانه. اون مرد خیلی ثروتمندی بود و کشتی‌های زیادی داشت. کشتی‌هاش به طور معمول از دریاچه‌ای که اون زمان بین ژاپن و کره قرار داشت عبور میکردن. ببین یه دریاچه‌ی خیلی خیلی بزرگ رو تصور کن، یه راه آبی بزرگ و مسیر اصلی بازرگانی بین آسیای مرکزی و جزیره ژاپن. اون زمان سفر زمینی خیلی کندتر و سخت‌تر انجام میشد میدونی؟ به هرحال اون بازرگان از طریق همون دریاچه بود که به ثروت رسید. اما مدتی بود که طوفان‌های خیلی بزرگی شکل میگرفت و کشتی‌هاش یکی یکی غرق میشدن.

این مشکل اینقدر ادامه پیدا کردن که بازرگان تا گردن زیر قرض رفت. کشتی‌های زیادی براش نمونده بود و میترسید همونارو هم راهی دریا کنه. اون موقع بود که شیطان به سراغش اومد. یه مار آبی افسانه‌ای که به خاطر نفرین خدایان قدرتش رو از دست داده بود. به بازرگان گفت که اگه بخشی از روحش رو بهش بده، میتونه کمکش کنه کشتی‌هاش رو نجات بده. درواقع، اون مار فقط به روح یه انسان احتیاج داشت که دوباره بتونه قدرت بگیره. و خب؛ بازرگان قبول کرد! این فقط بخشی از روحش بود. اون و مار دریایی باهم یکی شدن. البته وقتی که نیاز بود.

The Hymn of DragonWhere stories live. Discover now