قسمت سی و دوم: سفر

45 15 31
                                    

در این قسمت خواهیم داشت:
#هواپیما #فرودگاه #قطار #اتوبوس # گیوری اینبار مرتب و قشنگ نیست #سونگمین خیلی مضطربه # هیونجین انگار میمیره از خودش خبر بده #هوانگ دوهوان #مامان جونگین #دویدن توی جنگل توی تاریکی #چاه #آدم‌های بیهوش افتاده کنار چاه

در این قسمت خواهیم داشت:#هواپیما #فرودگاه #قطار #اتوبوس # گیوری اینبار مرتب و قشنگ نیست #سونگمین خیلی مضطربه # هیونجین انگار میمیره از خودش خبر بده #هوانگ دوهوان #مامان جونگین #دویدن توی جنگل توی تاریکی #چاه #آدم‌های بیهوش افتاده کنار چاه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🐉
سونگمین

سونگمین روی پاهاش بند نمیشد. حالا بیشتر از نیم ساعت بود که توی فرودگاه انتظار میکشید تا نوبت پروازش رو اعلام کنن. پدرش اون روز صبح بهترین روی خودش رو نشون داد. به محض اینکه سونگمین درمورد اتفاقی که برای هیونجین افتاده بود، بهش گفت به سرعت دنبال اولین پرواز با جای خالی که به بوسان میرفت گشت و بعد از اون آمار سریع‌ترین قطارهایی که از اونجا سونگمین رو به شهر هیونجین میرسوندن درآورد.

حالا سونگمین اون نقشه‌ی دقیق رو توی کوله‌اش داشت و هنوز زمان زیادی تا بلند شدن هواپیما باقی بود. خورشید اشعه‌ی طلاییش رو توی تمام سالن انتظار پخش کرده و درحال غروب کردن بود. اگه سونگمین با برنامه ریزی پدرش پیش میرفت میتونست قبل از نیمه شب به مقصدش برسه. تلفنش به صدا دراومد؛ مجبور شد برای بیرون کشیدنش از جیب پشت شلوار کوله‌اش رو زمین بذاره. با روشن شدن صفحه و دیدن اسم هیونجین قلبش شروع به تپیدن کرد. میتونست بازم گیوری باشه که به جای اون پیام فرستاده. سونگمین ازش ممنون بود، نمیدونست اگه امروز صبح از حال هیونجین باخبرش نکرده بود چطور میخواست دووم بیاره.

توی صفحه‌ی چتش فقط یه پیام کوتاه اضافه شده بود. سه کلمه:"من حالم خوبه."

سونگمین نفس عمیقی گرفت. نمیدونست باید درمورد رفتنش به هیونجین خبر بده یا نه. حالا که داشت به اون پیام نگاه میکرد حتی مطمئن نبود که نگرانی بیش از حد و سفر ناگهانیش منطقی بوده؛ بیهوش شدن دلیل کافی برای رفتن از این سر به اون سر کشور برای دیدن دوست پسرت بود یا نه؟ اونم دوست پسری که خودش رو درگیر یه ماجرای خطرناک کرده و مدتی میشد که حتی درست و حسابی جوابت رو نداده بود.

سونگمین مطمئن نبود؛ اما میدونست که چقدر دلش برای هیونجین تنگ شده و چقدر نیاز داره که برای مراقبت کردن ازش بهش نزدیک باشه. حالا که همه چیز آماده بود، نمیتونست ازش دست بکشه.

The Hymn of DragonWhere stories live. Discover now