قسمت سی و ششم: درد

67 12 30
                                    

در این قسمت خواهیم داشت:

#درد مثل یه لامپ کهنه‌ست که توی بدنت جرقه میزنه و پوستت رو میسوزونه # اسمات #تنها راه رهایی پیدا کردن از این درد به وجود آوردن یه انعکاسه #وقتی هیونجین درد بکشه ممکنه که از درد سونگمین کم بشه؟ #در نهایت سونگمین میتونه با درد دادن به هیونجین خودشو آروم کنه یا این راه حل نیست؟ # اسماتش خیلی دقیق نیست ولی دردناکه پس لطفا با اطلاع از این بخونید #گریه #مشت زدن

#درد مثل یه لامپ کهنه‌ست که توی بدنت جرقه میزنه و پوستت رو میسوزونه # اسمات #تنها راه رهایی پیدا کردن از این درد به وجود آوردن یه انعکاسه #وقتی هیونجین درد بکشه ممکنه که از درد سونگمین کم بشه؟ #در نهایت سونگمین میتونه با درد دادن به هیونجین خودشو ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🐉
سونگمین

سونگمین هیچوقت فکر نمیکرد که شکستن قلبش چنین دردی داشته باشه. همیشه به شکل‌های مختلف شکست‌ شخصیت‌هاش رو توصیف کرده بود؛ اما این با همه‌ی اونا تفاوت داشت. این مثل یه لامپ حبابی قدیمی و پر نور توی قلبش روشن شده بود که مدام به خاطر اتصال نامناسب سیم‌پیچ داخلش جرقه میزد. حباب مثل یه کوره‌ی ذوب داغ بود، جرقه‌های سوزناک با جریان خون به تمام بدنش نفوذ میکردن و باعث میشدن که حس کنه خودش رو جریان برق وصل کرده. زیر تمام سطح پوستش نقاط در حال سوختن رو احساس میکرد که نبض میزدن و اثرشون با هر تپش کم و زیاد میشد.

نزدیک شدن به هیونجین تمام اون نقاط رو جایی که در حال لمس همدیگه بودن جمع میکرد. حتی حالا که توی اتاق مهمان خونه‌ی جونگین تنها مونده بودن و هیونجین از پشت شیشه، بارونی رو که شاخ و برگ درخت‌ها رو به رقص درآورده بود تماشا میکرد؛ جرقه‌ها با سرعت کمی روی پوستش به راه افتاده تا به جایی که به اون نزدیک‌تر بود برسن.

سونگمین مدتی قبل کوله‌اش رو برای بیرون آوردن وسایل حمومش باز کرده بود و وقتی که دوش گرفته و پیچیده توی لباس راحتیش به اتاق برگشت، دید که هیونجین ست پیژامه‌ای رو که با خودش آورده بود پوشیده، لباسی درست شبیه چیزی که خودش به تن داشت و هربار هیونجین شب‌ها رو توی خونه‌اش میگذروند باهم میپوشیدنش.

هیونجین گفته بود:"دلم برای پوشیدنش تنگ شده بود!"

سونگمین بهش لبخند زده بود؛ اما حتی حالا هم که کنار هم جلوی پنجره‌ی بزرگ ایستاده بودن و آستین‌های همرنگشون بهم برخورد میکرد، سونگمین نمیتونست احساسی رو که قبلا با پوشیدن این لباس داشت به یاد بیاره. اگه چشم‌هاش رو میبست میتونست نقاط سوخته و سیاهی رو که جرقه‌ها آتش روی پارچه‌ی لباس به جا میذاشتن تصور کنه.

The Hymn of DragonWhere stories live. Discover now