روی تختِ کینگش غلت زد و همونطور که به اسکرینِ گوشیش خیره بود برای یونگی نوشت:
"هیونگ داری آماده میشی؟"
چندین ثانیه بیشتر سپری نشد که یونگی جوابش رو داد:
"نه"
پوفی کرد و انگشتاش روی کیبورد به حرکت در اومدند:
"مهمونی یک ساعت دیگه شروع میشه!"
با پیام یونگی چشماش چهار تا شد:
"خب چیکار کنم؟"
از این همه ریلکسیِ یونگی تعجب کرده بود، مطمئنا خودش بیشتر از اون هیونگِ دمدمیش استرس داشت!
بلند شد و از توی رگال لباسهایی که میخواست شب بهتن کنه رو انتخاب کرد، یک پیراهنِ مشکی با کت و شلوار و کراواتِ ست میتونست بهترین انتخاب برای یه مهمونیِ رسمی و سنگینترین استایل مردونهای باشه که اونو بهتر نشون بده.
قبل از اینکه یه دوشِ سرپایی بگیره رفت پایین تا ببینه پدرش در چه حاله، وقتی آپاش رو صدا زد و عکس العملی از جانبش دریافت نکرد دید سالن خالیه و هیچ کس نیست، شونهای بالا انداخت و تا خواست که برگرده به اتاقش تیترِ خبر توی تبلت توجهِ کوک رو به سمت خودش مثل آهنربا جذب کرد.
تبلت رو برداشت و تیترش رو خوند:"آقای جئون جونگکوک و آقای مین یونگی؛ یک شبِ فوق العاده در بهترین بارِ سئول!"
زبونش رو به داخل لپش فشرد و یک سری اطلاعات تهوعآور که خبرنگارها فقط با شهود ازشون ثبت و نوشته بودند رو خوند، به پایین صفحه رسید و به تاریخِ انتشارش نگاهی انداخت.
زمانش برای دیروز بود، پس بخاطر همین پدرش پافشاری میکرد که کوک امشب باهاش به مهمونی بیاد! فقط به خاطر اینکه به اون بار نره؟
نیشخندی به دلیلِ پدرش زد و تبلت رو روی مبل پرت کرد و به سرعت به سمت اتاقش قدم برداشت.................................................
قطرات آبِ گرم روی پوستش میریختن و از بالاتنهش به سمت پایین فرو میچکیدند؛ دستهاش رو توی موهاش برد و به عقب کشیدشون، آهی کشید و مشغولِ شستنِ سرش شد.
از دیشب که اون اتفاق افتاده بود ذهنش مغشوش و افکار خط خطی شده بودند، درست مثل نقاشی یک آدمِ افسرده!کفِ دستشو به کاشی سردِ دیوار حمام تکیه داد و سرش رو به سمت پایین خم کرد، اون خاطراتِ لعنتی یک لحظه هم از جلوی چشمای قهوهایش کنار نمیرفتند و انگار قصد دیوونه کردنش رو داشتن.
چشمهاش رو روی هم گذاشت و به صدای ریزشِ دانههای آب روی بدنش و زمینِ سرامیکی گوش سپرد، حواسش پرت بود ولی کمی آرامش بهش تزریق شد، دوست داشت به یک نفر تمام اینها رو بگه ولی از اونجایی که تودار بود و هر چیزی رو به سرعت بروز نمیداد این کار براش در حد مرگ سخت بود.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Фанфик[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...