روزهای سرد به سرعت سپری میشدند و تهیونگ حالا در حالی که توی برفی که سطح زمین رو پوشونده بود، در شب تولدش به سمت خونه میروند.
ساعت تازه شیش شده بود ولی پسر خودش هم نمیدونست چرا اون روز انقدر بیحوصله شده. فقط میخواست بره خونه و روی تختش یه خواب مفصل داشته باشه. البته مدت زیادی نشد که با پیامی که از طرف جیمین فرستاده شد همهی خواستههاش فقط در حد فکر باقی موند."تهیونگ، صاحب بار داره میاد اونجا رو ببینه احتمالاً من یهکم طول بکشه تا بیام، لطفا بمون اونجا و منتظر باش تا اون بیاد."
هوفی کشید و فرمون رو چرخوند تا دوباره به سمت بار برگرده، قبلا با آقای پارک دربارهی خریدن بار ازش صحبت کرده بود اما مرد فقط کوتاه جواب داده که بود که به این پیشنهاد فکر میکنه و سه روز جیمین بهش خبر داد که بار خریده شده و خیلی متأسفه و همین باعث بیشتر پکر شدن پسر شد. اون هر چه پسانداز داشت گذاشته بود تا فقط قراردادِ گرفتن اون بار رو امضاء کنه، حالا دل کندن از اون بار خیلی دشوار بود و داشت مغزش رو تخریب میکرد.
زمانی که داخل کوچه شد و کلید رو داخل یکی از درهای بار انداخت، احساس خستگی میکرد. شاید تا زمانی که اون آدم که جیمین هنوز بهش نگفته بود کیـه به اینجا میرسید، میتونست کمی استراحت کنه! سرش رو روی کانتر گذاشت و چشمهاش رو بست، همه جا در سکوتی معذبکننده فرو رفته بود ولی خب تا زمانی که خسته بود اهمیتی نداشت و برعکس! تهیونگ خوشحال بود که اونجا سر و صدایی وجود نداره تا بتونه با خیال راحت و بدون دغدغه چندین دقیقهی حتی کوتاه چشمهاش رو روی هم بذاره.
...............................................
"همه چیز رو به راهه، فکر کنم تا الان دیگه رسیده باشه"
به پیامی که روی صفحهی گوشیش نمایان شده بود نگاه کرد و جواب داد:
"خیلی ممنون هیونگ، امیدوارم بتونم جبران کنم! من تا چند دقیقهی دیگه میرسم. گوشیت رو خاموش کن"
..............................................
وقتی تهیونگ چشمهاش رو باز کرد، بار ظاهراً هنوز هم خالی بود و خبری از مشتریای که جیمین میگفت نبود! لبش رو آویزون کرد و با دیدن ساعت گوشیش فهمید نیم ساعت خوابیده! دستش رو توی موهای ژولیده شدهش کشید و با جیمین تماس گرفت اما با اعلام اپراتور که مخاطب خاموشه چشمهاش رو چرخوند. عالی شد! اون رو این همه راه تا بار کشوند و نیم ساعت هم تاخیر داشته و از اونور گوشیش هم خاموشه. بهتر از این نمیتونست چیزی باشه...
زمانی که صدای باز شدن در شنیده شد، سرش رو برگردوند و با دیدن چهرهی جونگکوک که از لای در پدیدار شده بود کمی جا خورد.
اما پسر کوچکتر جلو اومد و حالا کیکی که توی دستش بود هم نمایان شد. چشمهای تهیونگ گرد شد و لبهاش از هم باز شدن، جونگکوک بخاطر قیافهی گیج شده و خوابآلود دوست پسرش بلند قهقهه زد و با انرژیای مضاعف گفت:
ESTÁS LEYENDO
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Fanfic[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...