9:کمک

1.4K 225 42
                                    

تهیونگ و جیمین با هم شامپاین می‌خوردند و می‌خندیدن، چیزی که این وسط برای کوک و یونگی سؤال‌برانگیز شده بود این بود که اون دو توی بار کار می‌کنند و هیچوقت توی شرکت دیده‌نشدن پس چطور حالا به این مهمونی اومدند در حالی که این جشن واسه کارکنان و مقام‌های بالاست؟

بالاخره آقای مین یانگ سخنرانیش رو شروع کرد و همه جمع شدند:

«درود بر همهٔ شما عزیزان! امشب ما اینجا هستیم که چهل سالگیِ شرکتمون رو جشن بگیریم و از تمامی پرسنل و کارکنانمون قدردانی و تشکر به عمل بیاریم که تا به حال با ما همراه بوده و هستند، از سهامدارانِ عزیزم هم تشکر می‌کنم که به ما قدرت بخشیده و اعتماد کردند.»

همه دست زدند و مین یانگ به جیمین و تهیونگ اشاره کرد:

«حالا میخوایم جشن بگیریم و از آقای پارک جیمین پسرِ آقای پارک که مدیر بار اسکای لاین هست و همکارِ خوبشون آقای کیم دعوت کنم تا به اینجا بیان و برای ما بهترین‌ها رو انتخاب کنند تا به سلامتیِ امشب بنوشیم.»

جیمین و تهیونگ سری تکون دادند و به بالا رفتن، چانگ ووک با دیدن برادرش هیجان‌زده شد و با افتخار به برادرِ کوچیکش نگاه کرد، تهیونگ تعظیمی کرد و جیمین هم انجامش داد.
جیمین درباره انواع مشروبات توضیح می‌داد و تهیونگ گاهی به حرفش اضافه می‌کرد، مین یانگ که خوشش اومده بود حرف‌هاشون رو قطع نکرد و اجازه داد مدتی از زمان رو برای خودشون داشته باشن.

سر آخر جیمین و تهیونگ داشتند با دقت و سرعت عملی که توی بار داشتند لیوان‌ها رو مملو از اسکاچ می‌کردند.

خدمه اون‌ها رو بین افراد پخش می‌کردند و همه نهایت لذت رو می‌بردند، یونگی و جونگ‌کوک هم بعد از کمی تماشا کردنِ اون دو نفر، توی اتاق رفته و کوک ازش درباره مسئله‌ای که ناراحتش کرده بود می‌پرسید.

یونگی بالاخره گاردش رو پایین آورد و خواست که تمام اون‌ها رو بیرون بریزه، کوکی پشتِ یونگی رو نوازش کرد و گفت:

«هیونگ بهم بگو توی خودت نریز، شاید نتونم کمکت کنم ولی همین که بگی حس سبکی بهت دست میده.»

یونگی سرش رو تکون داد و تکذیب کرد:

«نه، نه نمی‌تونم جونگ‌کوک این سخته.»

جونگ‌کوک به چشم‌هاش نگاه کرد و گفت:

«اشکالی نداره اگه گریه کنی هیونگ، همه به گریه کردن نیاز دارن فقط بیرون بریزش اون‌طوری یه بار سنگین از روی قلبت برداشته میشه.»

ادامه داد:

«بهم بگو دیشب چرا ناراحت به نظر می‌رسیدی وقتی به پدرت نگاه میکردی!»

یونگی به زمین خیره شد و جواب داد:

«پدرم هیچوقت نمیذاشت من برم بیرون و با بچه‌ها بازی کنم، من هیچ زمان نتونستم آدمی اجتماعی باشم.»

𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」Où les histoires vivent. Découvrez maintenant