تهیونگ خیلی خونسرد جواب رو بهش برگردوند:
«من شما رو نمیپام فقط چیزی که هر شب شاهد هستم رو بیان میکنم.»
کوک زبونش رو به لپش فشرد و لباشو داخل لبش کشید که از عصبانیت منفجر نشه، اون اومده بود اینجا تا آرامش بگیره نه اینکه یه نفر پیدا بشه و بدتر روی سلولهای مغزش راه بره و ناراحتتر از اینی که هست بکنتش.
«یکی از همون شبای لعنتی باعث شد امروز به کامم زهر بشه، چه انتظاری میشه داشت.»
کوک با حرص و عصبانیت گفت و ته چشماش رو ریز کرد، خواست کلمهای به زبون بیاره که جونگکوک توپید:
«بارمن فقط پولت رو بگیر و دهنت رو ببند چون واقعا امروز روی مودِ این نیستم که باهات خوشرفتاری کنم!»
تهیونگ گفت:
«دیگه دارید پاتونو خیلی فراتر از حدتون میذارید آقای جئون، تضمین نمیدم ازتون شکایت نکنم و آبروتون نره!»
کوک نفسشو بیرون داد و دستشو توی موهاش برد و چنگی بهشون زد و زیر لب لعنتی فرستاد:
«بهتر بود نمیاومدم اینجا تا با یه لیوان آمریکانو آرامش بگیرم چون بدتر اعصابم خورد شد.»
تهیونگ پیشنهاد داد:
«خیلی خب آروم باشید من میتونم یه لیوان دیگه برای جبران مهمونتون کنم چطوره؟»
جونگکوک نیشخندی زد و کمی عصبانیتش رو بیرون ریخت:
«به قول خودت که سر آخر باید پولشو بدم پس اون مهمون کردن به حساب نمیاد، روز خوش.»
بدون حرف اضافهای خارج شد و با بسته شدن در کل آجرهای کافه ارتعاش پیدا کردند و شیشهها لرزید، تهیونگ ترسیده به رفتنش خیره شد، خود کوک هم نمیدونست چش شده بود.
شاید چون یه بحث کوچیک با اون بارمن این گند رو به اعصابش زده و پدرش رو عصبی کرده! صدای تلفنش بلند شد و به فردی که تماس گرفته بود نگاهی انداخت، یونگی بود.
با خودش فکر کرد و تصمیم گرفت زمانیکه دکمهٔ سبز رو فشار میده همه چیزو به یونگی بگه حداقل اینکه الان یکم عصبی میشد بهتر از این بود که بعداً از یه طریقِ دیگه بشنوه و خشمش بیشتر بشه.
.................................................
آلارمی که از صبح گذاشته بود به صدا در اومد و به یادش آورد که باید برای اسباب کشیِ خالش بره، بهش زنگ زد که بعد از چند بوق صدای آروم و مهربون خالش توی گوشش پیچید:
«سلام تهیونگی!»
تهیونگ لبخندی زد و پرسید:
«سلام خاله، کجایی؟»
خالش متقابلاً جوابش رو سوالی داد:
«خونتون هستم چیزی شده؟»
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Фанфик[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...