37:حفظ بهداشت با کاندوم...

1.1K 113 32
                                    

پسر کوچک‌تر از جلوی در کنار رفت تا اون‌ها وارد عمارت بشن، تهیونگ چشم‌هاش رو توی گوشه‌به‌گوشهٔ اون خونه‌ی عظیم چرخوند و از بزرگیِ بیش از حد و دکوراسیونِ زیبا و شیک‌اش به وجد اومد. خانوادش پشتش راه میومدن انگار که اون لیدرشونه و تا حالا چندین بار اونجا اومده! جونگ‌کوک هم در رو بست و با قدم‌های آروم خودش رو به تهیونگ رسوند تا به سمت سالن هدایتشون کنه.

نورِ لوستر توی قرنیه‌های پسر بزرگ‌تر بازتاب پیدا می‌کرد و چشم‌هاش رو گیرا تر نشون می‌داد. کوک از بو کشیدنِ عطری که روی لباس پسر بود لذت می‌برد و نامحسوس چند بار پلک‌هاش رو برای مدت کوتاهی بست و اون بوی خوشایند رو به داخل سینه‌اش کشید. ووک و جی وون زیر لب با هم حرف می‌زدن.

وقتی که به سالن رسیدن تهیونگ تونست چهرهٔ خوشحال و ذوق زدهٔ خانوم جئون رو ببینه. پدر جونگ‌کوک هم دست‌هاش رو پشت سرش قفل کرده بود و بهشون لبخند می‌زد، مثل همیشه؛ خونگرم!
خانوم جئون شلوار مام استایل مشکی و بلوز آستین بلندِ ساده‌ای پوشیده بود که رنگ قرمز بود. پدر کوک هم تا حد ممکن از پوشیدن کت و شلوار خودداری کرده بود و مثل برادر خودش یه پیراهن دکمه‌دار ولی طوسی رنگ به تن داشت که به خوبی چهره‌اش رو جوون‌تر نشون می‌داد.

مادر خودش هم دامن بلند و بلوزی زرد رنگ به تن کرده بود و پدرش هم استایلی شبیه به پدر جونگ‌کوک داشت. هر دو زن موهاشون رو پشت سر به شکل گوجه‌ای بسته بودن با اینکه هیچکدوم نمی‌دونستن زنِ دیگه قراره شبیه به اون‌یکی موهاش رو درست کنه. این تشابه جالب و سرگرم‌کننده به نظر می‌رسید. والدین پسرها اول برای همدیگه تعظیم کردن و بعد به هم دست دادن. خاله و برادرش هم جلو رفتن و طبق آداب کمر خم کردند. همه چهره‌ی خندانی داشتن که خبر از جوِ خوبی که بینشون برقرار بود می‌داد. خب تهیونگ انتظار نداشت در قرارِ شام اول اینقدر خانواده‌هاشون احساس نزدیکی به هم داشته باشن. البته اینکه چند باری هم همدیگه رو دیده بودن در این روند بی‌تاثیر نبود...

خانوم جئون با لبخند شیرینی دستش رو به سمت مبلمانی که وسط سالن قرار داشت گرفت و گفت:

«خوش اومدید! بفرمایید بشینید، باید خسته شده باشین.»

به یکی از خدمتکارها اشاره زد تا خوراکی، میوه و چیزهایی که از قبل برای پذیرایی انتخاب کرده بود رو بیاره و روی میز شیشه‌ایِ مقابل مبل‌ها قرار بده.

چندین دقیقهٔ بعد همونجور که انتظار می‌رفت هر دو طرف خانواده‌ها مشغول صحبت با یکدیگه شدن. جونگ‌کوک که داشت از این مکالمه‌های معمولی مثل وضعیت اقتصاد و کار و... خسته می‌شد دستش رو زیر چونه‌اش زد و با لب‌های جمع شده به تهیونگ چشم دوخت.

پسر بزرگ‌تر که متوجهٔ قرار داشتن نگاهی به مدت طولانی رو روی خودش، حس کرد؛ سرش رو برگردوند و با جونگ‌کوکی روبه‌رو شد که با بی‌حسی نگاهش می‌کرد، لحظه‌ای بعد کوک با ابرو به سمت راه پله‌ای مارپیچی اشاره کرد که به راهرو و اتاق خواب‌ها منتهی می‌شد. تهیونگ سر تکون داد و پسر کوچک‌تر بلند شد و زودتر از اون به راه افتاد تا زیادی جلب توجه نکنن. تهیونگ هم حدوداً یک دقیقه بعد از اینکه جونگ‌کوک از پله‌ها بالا رفت و در طبقه‌ی بالا منتظرش شد، پله‌ها رو طی کرد و به کوک رسید. جونگ‌کوک دستش رو گرفت و به سمت یکی از اتاق‌ها که در سمت راست قرار داشت رفت.

𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」Onde histórias criam vida. Descubra agora