موقعِ خوندن این پارت آهنگ bluebbery eyes از max رو پلی کنید:)
داشت با یه دست رانندگی میکرد که نگاهش افتاد به بانداژش، تهیونگ اونو براش بسته بود و تا الان هم تعویضش نکرده بود.
به اطرافِ زخمش که حالا به کل با بانداژ پوشیده شده بود خیره شد، اون انگشتای قلمی؛ بلند و گندمگون روی پوستش رو به لطیفی لمس کرده بودند تا به زخماش برخورد نکنه و باعث آزارش نشه.
..................................................
سرخوش بود و برای خودش زمزمههای بلندی میکرد که جیمین میشنویدشون:
Kiss you each morning
With strawberry skies (strawberry skies)
Cause i get so lost in (so lost in)
Your bluebbery eyes (bluebbery eyes)
I'm running through my dreams to
see you in the light
Cause i get so lost in
your bluebbery eyesهر صبح میبوسمت
*با آسمونهای توت فرنگیای (آسمونهای توت فرنگیای)
چون من خیلی گم میشم درونِ (خیلی گم میشم درونِ)
چشمهای بلوبریایت (چشمهای بلوبریای)
درون رویاهام میدوئم تا
تو رو توی روشنایی ببینم
چون من خیلی گم میشم درونِ
چشمهای بلوبریایت*اینجا منظورش این بود که اون زمان آسمون رنگ صورتی داره
جیمین همونطور که میروند گوشش رو به صدای زیبا و آرامبخشِ یونگی داده بود که به آرومی آهنگِ bluebbery eyes رو میخوند.
صدای یونگی به حدی آرامش داشت که احساس کرد مثل لالاییای هست که داره نزدیک به گوشش زمزمه میشه و اونو به خواب میبره!
به خودش اومد و به یونگی نگاه انداخت اما اون در کمال تعجب به خواب رفته بود، پلکهاش رو روی هم گذاشته بود و موهای مشکیش که توی نور رگههای نوک مدادی میونِ خودش داشت روی پیشونیش پخش شده بودن.
یک گوشه نگه داشت، خم شد و کمربندِ ماشین رو کشید بیرون، خودشو روی یونگی خم کرد تا بتونه کمربند رو از بدنش رد کنه، صورتش فاصلهٔ خیلی کمی با اون داشت.به چشمهایی که بسته شده بودن نگاهی کرد، مژههاش روی استخوانِ گونههاش توی اون تاریکی که فقط توسطِ تیر برقها روشن میشد سایه انداخته بودن.
نفسشو حبس کرد تا یونگی رو بیدار نکنه؛ همونطور که کمربند رو از لای دستش رد میکرد و به صورتش خیره بود چشمای یونگی به آرومی گشوده شد، هیچ کاری در اون لحظه نمیتونست بکنه نه میتونست تکون بخوره نه در همون حالت بمونه.ولی به چشمهاش که میتونست خیره بشه؛ با چشم دوختن به اون قرنیهها فقط لیریکی که اون لحظه با برخوردِ چشمهاشون در هم در مغزش میچرخید رو لب زد به طوریکه صداش به راحتی محو میشد و چیز زیادی قابل شنیدن نبود:
Cause i get so lost in
Your bluebbery eyes...نفسهاش به پوست یونگی میخورد و پوستش رو نوازش کرد به همین خاطر دوباره چشمهای زیباش رو روی هم گذاشت.
YOU ARE READING
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Fanfiction[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...