یونگی توی دفترش نشسته بود و برگههایی که براش آورده شدهبود رو بر انداز میکرد، با زنگ خوردنِ تلفنِ شرکت اون رو برداشت و منشی بهش گفت که مردی تقاضا داره که اون رو ببینه، یونگی با تردید و مکث جواب داد که میتونه به داخل بیاد.
چند ثانیه بعد، چندین ضربه به در خورد و درب باز شد، یونگی نگاهش رو از برگهها گرفت، مرد که برای تعظیم خم شده بود بالا اومد و لبخندی زد:
«سلام آقای مین.»
یونگی تک خندهای کرد و بلند شد:
«سلام آقای پارک، خیلی خوش اومدید.»
آه... خب یونگی به خودش اعتراف میکرد معذب نشدن در برابرِ جیمین کمی سخت به نظر میرسید چون شبِ گذشته پس از بوسه مجبور شد پسر رو ترک کنه.
البته خداحافظیِ دراماتیکی نبود ولی لبخندی زده بود و ذکر کرد که دوباره میخواد جیمین رو ببینه چون اگر مقداری بیشتر اونجا میموند مطمئن میشد که محتویاتِ معدش روی لباسِ پسر میریزه! به این دلیل که یونگی میانهٔ خوبی با نوشیدنیهای الکلی اون هم به مقدارِ زیاد توی یک شب نداشت.
و حالا پسرِ مقابلِ چشمهاش لبخندی بر لب داشت و به کاناپهی کوچکی که کنارِ میزش بود نزدیک میشد. پالتوی چرمِ مشکی رنگش به خوبی با کلاهِ باکِتاش هماهنگ بود و یونگی توی ذهنش اینطور بود که:
"اوه مرد! لعنتش کنن! این استایل واقعاً جذابش کرده..."
و همینطور هم بود! چون هر وجههای که یونگی تا حالا از جیمین دیده بود یه پسرِ کیوت و بامزه بود اما این آدمی که در این لباسها جلوش قرار داشت به کل با اون پسر فرق داشت. یه مردِ دلربا که هر دختری (پسری) میتونه براش ضعف کنه.
و کی گفته که یونگی عاشق این وجههی جدیدش نشده بود؟ جیمین کسی بود که میتونست غافلگیرش کنه، یونگی غافلگیری رو زیاد دوست نداشت اما جیمین... پسر! اون میتونست در برابرِ جیمین خلع سلاح بشه!
جیمین کلاهش رو برداشت و دستی به موهای بلوندش که آندِرکات هم داشت برد، یونگی به صندلیش تکیه داد و زبونش رو روی لبش کشید. در همین حین در با شتاب باز شد و جی سونگ بدون اجازه داخل اومد.
«یونگی خواهش میکنم منو ببخش هیچ چیز اونطور که تو دیدی نبود!»
جیمین با اخم به دختر که سعی در توجیح کردنِ کارش داشت خیره بود، یونگی با خونسردیای که ناگهان در چهرهش پدیدار شده بود به دختر چشم دوخت که بیوقفه در حالِ تبرعه کردنِ خودش بود. چشمهاش جوری بود که انگار داره به یک فیلمِ سرگرمکننده نگاه میکنه.
زمانی که دختر از نفس افتاد و بهش نگاه انداخت، یونگی تکیهاش رو از صندلی گرفت و خودش رو جلو کشید، با صدای زمزمهواری گفت:
BẠN ĐANG ĐỌC
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Fanfiction[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...