با صدای جیمین، تهیونگ از افکارش بیرون کشیده شد:
«احتمالاً تا قبل از کریسمس یا حتی بهتر از اون، قبل از اینکه دسامبر بشه بار رو فروختیم.»
فعلا باید دربارهٔ هزینهی فروش بار حرف میزدن ولی تهیونگ سکوت کرد تا زمانی که مناسب بدونه، نمیخواست بدون برنامهریزی چیزی رو مطرح کنه که بعداً پشیمون بشه.
............................................
جونگکوک روی تختش قلت زد و سرش رو توی بالش فرو کرد و از خنکیاش آهی کشید و لپش رو به پارچه فشار داد. با فکرِ چند روز پیش لبخند کوچیکی زد.
-فلش بک، چند روز قبل-
پشتِ دستهاشون به هم برخورد میکرد ولی دستهای همدیگه رو نمیگرفتن، سئول مثل همیشه شلوغ بود و نورِ بوتیک، ویترین و مغازهها چشم رو اذیت میکرد. هوا روزبهروز سردتر میشد و از نزدیکتر شدنِ سال نو به همه خبر میداد.
تهیونگ نفسش رو بیرون داد که به شکل بخاری در هوای سرد در اومد و به سرعت محو شد، حتی جونگکوک هم میتونست تنشی که بخاطر واکنش خانوادش توی فضای بینشون به وجود اومده بود رو حس کنه.
چشمهای مرد بزرگتر روی کت و شلوار های مردونه میچرخید و هر از گاهی نظراتش از قبیلِ "رنگ قشنگی داره"، "به نظر شیک میاد" و... رو با کوک در میون میگذاشت که البته پسر کوچیکتر هم با لبخند تایید میکرد و از سلیقهی خودش توی لباس پوشیدن میگفت. شرایط کمی برای هر دو نفر بهتر شده بود و با هم راحتتر بودن، شاید با این دفعه در کل دو یا سه بار بیشتر با همدیگه بیرون نیومده بودن!
همینطور با هم شوخی میکردن و میخندیدن، تهیونگ یه یکباره جوری که انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:
«کوک، هنوزم پاپاراتزیها دنبالتن؟»
جونگکوک شونهای بالا انداخت و لب پایینش رو کمی رو به پایین آویزون کرد.
«نمیدونم، فعلاً که خبرِ مزخرفی از خودشون در نیاوردن که برام دردسر بشه اما میدونم هنوز چشمشون روی منه مخصوصاً الان که به عنوان خودِ شخص مدیر عامل اونجا هستم نه فقط در قالب پسر مدیر عامل!»
ته سرش رو تکون داد و دستهاش رو بیشتر توی جیبش قایم کرد، لبخندِ سرمستی زد و در بین فضای خالیای که بینشون وجود داشت آروم صحبت کرد:
«به نظرت اگه الان وسط سئول ببوسمت اونا قراره ببینن؟»
خیلی خوب توی اون نور دید که چشمهای جونگکوک درشتتر از حد معمولیشون شدن و رنگ از صورتش پرید و شبیه به ارواح سرگردان شد، لب پایینش رو گاز گرفت و سرش رو جلو برد، نه! نه این امکان نداشت! تهیونگ که قرار نبود توی عابر پیاده و میونِ اون همه آدم که حتی یک درصد ممکن بود یکی از اونها جونگکوک رو بشناسه این کار رو بکنه؟
BẠN ĐANG ĐỌC
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Fanfiction[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...