29:خداحافظ، ای سینگلی!

1K 151 28
                                    

جین وقتی دربارهٔ خواستگاریِ نامجون به جونگ‌کوک و یونگی گفته بود هر دو واقعا خوشحال شده بودند. جین تصمیم داشت قبل از اینکه برای رسمی کردنِ ازدواجشون اقدام کنن با بچه‌ها یه جشنِ کوچیک بگیرن.

جونگ‌کوک قرار بود به تهیونگ خبر بده، زمانی که وقتش کمی خالی شده بود گوشیش رو از روی میز برداشت و شمارهٔ مرد رو گرفت، بعد از شنیدنِ چندین بوق صدای گرم و مهربونِ تهیونگ در گوش‌هاش پیچید:

«سلام کوک، خوبی؟»

جونگ‌کوک لبخندی زد و با چشم‌هایی سرگرم شده به نوشته‌های چاپ شده روی اوراق زل زد و جواب داد:

«ممنون هیونگ تو چطوری؟»

تهیونگ از اون طرفِ خط با گفتنِ اینکه حالش خوبه مکالمه رو به سمت جلو پیش برد، کوک کمی دست‌دست کرد ولی بالاخره گفت:

«نامجون هیونگ دربارهٔ اون مسئله بهت گفته؟»

ته خندید:

«آره، بهش تبریک گفتم، چطور مگه؟»

جونگ‌کوک به صندلیش تکیه زد:

«جین هیونگ گفت برای تعطیلیِ این هفته یکی از اتاق‌های بزرگ و خصوصیِ طبقه‌ی بالای بار رو براشون نگه داری، احتمالا میخواد یه جشنِ کوچیک قبل از ازدواجشون بگیره.»

تهیونگ متعجبانه پرسید:

«کجا می‌خوان ازدواج کنن؟ توی کره ازدواجِ همجنسگراها ممنوعه!»

پسر شونه‌ای بالا انداخت:

«اون‌جور که از هیونگم شنیدم قراره که برن آمریکا، حدس می‌زنم این آخرین باریه که می‌بینیمشون...»

تهیونگ از پشتِ تلفن هومی کرد، انگار که کمی ناراحت و دلگیر شده باشه، همون لحظه جونگ‌کوک از رسیدنِ فکری به ذهنش، نیشخندی زد و منتظر شد تا ته حرفی بزنه که مرد بعد از مکثی طولانی گفت:

«کوک... تو برای هدیه چه چیزی به نامجون و جین می‌دی؟»

جونگ‌کوک اول از همه عاشقِ "کوک" خطاب شدن اش توسطِ تهیونگ بود، لبش رو با ذوق گزید و سرش رو پایین انداخت، خدا رو شکر از پشتِ گوشی داشتن صحبت می‌کردن و تهیونگ حرارت گرفتنِ گونه‌های جونگ‌کوک رو نمی‌دید.

: اوم... چیزی که کاپلا دوست داشته باشن می‌دونی؟»

تهیونگ با بیچارگی نالید:

«آخه من تا حالا کدوم کاپلِ گی‌ای رو دیدم که بدونم چی می‌خوان کوک!»

جونگ‌کوک به ناچار پیشنهاد کرد:

«شاید من بتونم کمکت کنم هیونگ... فردا غروب وقتم آزادتره، می‌تونیم بریم خرید هوم؟»

صدای مرد ثانیه‌ای بعد موقع حرف زدن مشتاق به نظر می‌رسید:

𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」Donde viven las historias. Descúbrelo ahora