part1

3.4K 370 33
                                    

اطرافیانش بر این باور بودند بخاطر اینکه  فضای قنادیش رو غرق سیاهی کرد،  تمام دیوار هارو کاغذ های که رویشان اشکال بی معنی کشید شد و ماننده طلسم بودند رو به دیوار چسبانده؛ با این کارها ارواح رو به سمت خود جذب کرد.

بعضی هاهم  به ان کاغذ های طلسم و ارواح هیچ باوری نداشتند، می گفتند شاید ترسید ست و همه ی ان چیز های که می بیند زاده ی ذهنش هستند؛ باید به روانپزشک مراجعه کند.

تهیونگ مثل اونها فکر می کرد و مطمئن بوده که  روحی وجود ندارد، برای خلاص شدن از کابوس هاش به مطب روانپزشک مراجعه کرد؛  ولی هیچ تاثیری نداشته و جدیدا این کابوس ها پا به دنیای واقعیت گذاشته بودند.

صبح ها با بدنی خسته و گردنی پر از کبودی از خواب بیدار می شد،  انگار که شب پرشوری رو داشته،  تا ساعت ها خسته بوده و بدنش درد می کرد.

داشت کم کم حرف های اطرافیانش  رو باور می کرد،  شماره و ادرس رمالی رو پیدا کرد؛ اینبار بجای روانپزشک به پیش رمال رفته بوده.

  توهم بوده یا روح اهمیتی نداشت و فقط میخواست از شرش خلاص شود،  حال چه روانپزشک نجاتش بدهد و چه رمال؛ هیچ فرقی نداشت.

رمال گفته بوده که روح ها نمیتوانن توی این دنیا بمانند ، ارواح اجازه ی ماندن در زمین رو نداشتند؛  اون موجود قطعا یک جن ست.

تهیونگ تک تک حرف های رمال رو گوش کرد و انجامش داد ،ولی کابوس هاش بجای بهتر شدن بدتر هم شد بوده.

شب ها یک خواب خوش نداشت و صبح ها سرکار نای ایستادن روی پاهاش رو نداشت، چشمان خواب الوده ش رو به سختی باز نگه می داشت.
دیگر از دست ان موجود روحنما کلافه شد بوده و بجای کمک خواستن از دیگران، شروع به فریاد کشیدن کرد و به ان موجود روح نما التماس می کرد که دست از سرش بردارد.

فریاد هاش کم و بیش جواب داد بوده، صبح روز بعد دردی نداشت و بی حال هم نبود، فقط لباش کمی متورم و زخمی شد بودند؛  اینکه دیگر خبری از بدن درد  و خستگی های مفرطش نبوده خوشحالش می کرد.

این روند که با اون موجود روح نما حرف بزند تا اذیتش نکنه تا چندروز ادامه داشت ، بی خبر از اینکه با این کارش داشت اون رو مشتاق تر می کرد؛  روحی قرار نبوده دست از سرش بردارد.

تهیونگ باز دیشب رو بدخواب شد، بخاطر پیچیدن درد وحشتناکی  در پایین تنه ش از خواب پریده؛ با  پایین تنه ی لخت و خیس مواجه شد.

ان مایع خیس میون پاهاش رو لمس می کند، این مایع لجز هیچ شباهتی به ادرار  نداشت  نکند و تمام اون بی حالی ها بخاطر یک چیز  دیگر بوده؛ نه کتک خوردن توسط ان روح!

تمام مدت فکر میکرد آن موجود او را کتک می‌زند ، حتی خیال هم نمی کرد که این درد ها از جای دیگری نشئت می گیرد؛ اون هیولا به کبود کردن گردنش قانع نبوده.

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now