درک آن وضعیت پیش آمد بیش از حد برایش سخت بود .
هیولا میتوانست تغییر شکل بدهد و از برخورد شی به تنش می ترسید .
مگر روح هاهم آسیب می دیدند ؟
از جا بلند می شود و به سراغ آن فسقلی گریان می رود ، هیولا قدم به قدم دنبالش می آمد و چیزی نمی گفت .
آن ظاهر زیبا و شیک پوش دوباره تبدیل به یک سایه سیاه چشم طلایی شد بود .
فسقلی را به سر جایش بر می گرداند ، از کنار تخت جعبه دستمال کاغذی را بر می دارد .
باید یک چیزی را می فهمید ، زیر چشمی نگاهی به پشت سرش می اندازد .
با شمارش سه شماره دستمال کاغذی را به سمتش پرت می کند ، اینبار هم باز به او نخورد بود مانند همیشه به سرعت واکنش نشان داد و خودش را کنار کشید بود .
پس انگار یک نقطه ضعف داشت .
آن طلسم ها و مراسم های جن گیری راه چاره نجاتش از دست آن هیولا نبودند ، اما خودش راه بهتری پیدا کرد بود .
شاید راه حل مشکلش پیدا شد ، اما سرعت عمل هیولا به قدری بالا بود . که تهیونگ به گرد پایش هم نمی رسید .
: از اتاقم برو بیرون
موهای بلند سیاه رنگش کمی دست و پا گیر بودند ، میخواست به همان حالت مرتب قبلش برگردد اما تهیونگ از آن چهره ی جدید می ترسید .
آدمی زاد هیچ واکنش خاصی در برابر نزدیک تر شدن هیولا نمی داد ، همچنان ابرو های درهمش را حفظ کرد بود .
: حتی فکرشم نکن ، حق نداری به من دست بزنی .
نمیخواست ترسش را بروز دهد و به سختی ولوم صدا یش را کنترل می کرد .
: ن..نکن
دستان سرد هیولا گرمای تنش را می دزدید ، سرمای زیادی را به تنش هدیه می داد .
فسقلی هنوز بیدار بود و با چشم های گردش به اونها نگاه می کرد ، این دید زدن ها هیولا را آزار می داد .
دستش را به دور تهیونگ حلقه می کند و اورا بلند می کند .
:بزارممم زمینننن
آن هیولا تهیونگ را مانند یک کیسه برنج به روی دوشش انداخته بود و داشت از اتاق خارجش می کرد.
دفعه قبل که فسقلی را بیرون انداخته بود با جیغ جیغ هایش گوش هیولا را آزار داد بود ، اینبار بجای پرت کردن اون به بیرون ، تهیونگ را با خودش می برد .
دیدن زمین زیر پایش آنهم با حالت سر و تهه شد داشت باعث بهم پیچیدن دلو روده ش می شد ، اشیای مقابلش را تار می دید .
: من و بزار زمیننننننن
مشت هایش را به تن هیولا می کوبد ، اما انگار نه انگار که داشت به او ضربه می زد و بیشتر انگار داشت نوازشش می کرد .
YOU ARE READING
قنادی مردگان
Horrorکامل شده:) آخه به کی میگفت که یه موجود عجیب غریب دار باهاش زندگی میکنه اصلا کی باورش میشد !! چطور باید بهشون توضیح میداد ، که باید قبل خواب شلوارش محکم بگیر و کمربندش ومحکم ببند تا یوقت اون جونور اون بیلبیلکشو اون تو فرو نکنه .... کلمات قدرت ج...