part40.end

1K 132 89
                                    

تا دم دم های صبح به کمک یخ و پارچه ی خیس دمای بدن عروسک رو پایین اورده، تهیونگ تمام شب رو داشت توی تب می سوخت و هزیان می گفت.

کاسه رو پر از سوپ می کند ، مقابل ادمی زاده گیج و مست خواب می گذارد؛ تهیونگ داشت نشسته چرت می زده.

قاشق رو مقابل دهان تهیونگ گرفته: بخور.

تا تموم شدن محتویات درون کاسه هیولا برای هر قاشقی که در دهان عروسک می گذاشت، صدایش می زده تا لب هایش را ازهم باز کند؛ همانطور که از اتاق بیرون اورد بوده ش دوباره اورا بغل کرد و به اتاق خواب برش میگرداند.

طبق توضیحات مادرش تمام شب رو روی پیشانی عروسک یخ گذاشته، ان سوپی راهم که مادرش اورد بوده رو به خورد عروسک داده؛ تهیونگ هنوز کمی تب دار بوده .

مراسم شب قبل بهم خورده، تهیونگ قرار نبوده به این زودی ها خوب بشود؛ باید بیخیال مراسم ازدواج می شده؟

دست رو پیشانی تهیونگ گذاشته، با صدای خسته و غمگین: زود خوب شو....

اما قرار نبوده همیشه اونطور که هیولا دوست داشت پیش برود، تهیونگ تا بیدار شده شال کلا کرد و به بیمارستان اومده؛ هیولا کنارش نشسته و داشت دونه دونه قطراتی که از سرم بیرون می امد رو می شمرد.

انگار که امشب هم نمی شده مراسم رو برگزار کنند، اگر بلایی به سر تهیونگ می اومد و می مرده اون دیگر هیچوقت نمی توانست عروسک رو داشته باشد.

نگران و ترسیده : کسی که با یه تب نمیمیره؟ میمره!

هر چند دقیقه یکبار دمای بدن تهیونگ رو چک می کرد، سرم رو به انتها بوده و ولی تهیونگ نمی خواست که چشم هاش رو باز کند؛ خوشبختانه دمای بدنش پایین تر اومده بوده.

جونگ کوک فین فین کنان دستمال جدید و تمیزی از پرستار برای پاک کردن بینیش می گیرد، گوش هاش حرف های پزشک که داشت می گفت«این فقط یه سرما خوردگی ساده ست» رو نمی شنیده و فکر می کرد که داره ادمی زاده ش رو از دست می دهد.

درون ایستگاه پرستاری دخترا پچ پچ کنان درمورد اون غول گریان صحبت می کردند،

: خدا شانس بده! ببین چطور دار براش گریه میکنه.

ان یکی پرستار خندان و حرصی : بعد شوهر من میگه بخای بخاطر مریضی سرکار نری یوقت از من پول نخای ها...

پرستاری که تازه از راه رسیده با سر کج کردن و کشیدن بدنش در تلاش بوده تا ان مرد گریان رو ببینده.

: چرا گریه میکنه! مشکل برادرش حاد؟

: برادرش نیست که دوست پسرشه.

سرپرستار که توجه ش به اونها جلب شده بوده: نه بابا گفت نامزده ش، مراسم ازدواج شون بهم خورده.

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now