هیچ حال و حوصله کار کردن را نداشت .
دلش نمیخواست آن شیرینی های مانند ارواح را بپزد .
قبلا از پختن کیک ها و کوکی های مانند موجودات ماورایی لذت میبرد .
اما حالا بیشتر این کار باعث یاد آوری آن موجود برایش میشد .
احساس میکرد با علاقه نشان دادن به اینکار ، او را بیشتر به سخت خود جذب میکند .کم کم بخاطر این دکوراسیون خاصه قنادیش ، مدل کیک و شیرینی های که میپخت میان مردم معروف شد بود .
کمتر کسی بود که در آن شهر قنادی معروف مردگان را نشناسد .
بیشتر توریست هایی که به شهر میآمدند ، اولین جایی که به آن سر میزدند آن شیرینی فروشی معروف بود .
در بیشتر پیج های اینستاگرامی میتوانست مدل های معروف و بلاگر های شناخته شدی را ببیند که حداقل پنج یا شش عکس خودشان را با قنادی خاص او را با مردم به اشتراک گذاشتند ، با آب و تاب خاصی از فضای آنجا برای فالور هایش تعریف نموده بودند.
وقتی از کارش پول قابل توجه ی کسب کرد ، تصمیم گرفت تا یه قنادی و خونه برای خودش بخر .
این قنادی فقط چند قدم تا خانه ش فاصله داشت ، مطلق به همان خانه بود .
هردو را باهم از آن مرد خریداری کرد بود .
انتظار داشت صاحب آن خانه لوکس نو ساز یک فرد جوان باشد .
اما با دیدن پیر مردی که آن روز در انتظارش برای امضای سند خانه نشسته بود .
برای چند لحظه کمی شوکه شد بود .
خب انقدرهم شاید بعدش برایش شوکه کنند نبود ، همچین افرادی در این سن و سال به دنبال ساختن خانه برای فروش بودند دگر ، کمتر فرد جوانی بودجه همچین کاری را داشت .
حالا که به این یک ماهی که در آن خانه سپری کرد بود ، فکر میکرد دلش میخواست زمان را به عقب بازگرداند . هیچوقت دگر آن سند را امضا نکند .
صبح امروز درب خانه باز شد ، دوباره کلیه روی قفل سر جایش بود .
ولی یک چیز برای قابل فهم نبود ، چرا همچین خانه ی لوکسی یک دکوراسیون قدیمی داشت ، بجای یک درب هوشمند از یک درب قدیمی در خانه بکار گرفته شد بود .
شاید هرکس دیگری جای تهیونگ بود . شوکه میشد از شدت ترس بیهوش میشد .
اما تهیونگ یکماه و 9ساعت تمام با آن موجود عجیب و غریب یکجا زندگی کرده .
پس افتادن همچین اتفاقات عجیب و غریبی دگر انچنان اورا متعجب ، وحشت زده نمیکرد .
به تازگی از تنها چیزی که میترسید آن بود که دوباره لخت و شسته شد با مایه منی آن فرد از خواب بیدار شود . و از آن بدتر بکل شب گذشته را به خاطر نیاورد .
YOU ARE READING
قنادی مردگان
Horrorکامل شده:) آخه به کی میگفت که یه موجود عجیب غریب دار باهاش زندگی میکنه اصلا کی باورش میشد !! چطور باید بهشون توضیح میداد ، که باید قبل خواب شلوارش محکم بگیر و کمربندش ومحکم ببند تا یوقت اون جونور اون بیلبیلکشو اون تو فرو نکنه .... کلمات قدرت ج...