part3

1.8K 328 49
                                    

هیچ حال و حوصله کار کردن را نداشت .

دلش نمی‌خواست آن شیرینی های مانند ارواح را بپزد .

قبلا از پختن کیک ها و کوکی های مانند موجودات ماورایی لذت میبرد .
اما حالا بیشتر این کار باعث یاد آوری آن موجود برایش میشد .
احساس می‌کرد با علاقه نشان دادن به اینکار ، او را بیشتر به سخت خود جذب میکند .

کم کم بخاطر این دکوراسیون خاصه قنادیش ، مدل کیک و شیرینی های که میپخت میان مردم معروف شد بود .

کمتر کسی بود که در آن شهر قنادی معروف مردگان را نشناسد ‌.

بیشتر توریست هایی که به شهر می‌آمدند ، اولین جایی که به آن سر میزدند آن شیرینی فروشی معروف بود .

در بیشتر پیج های اینستاگرامی می‌توانست مدل های معروف و بلاگر های شناخته شدی را ببیند که حداقل پنج یا شش عکس خودشان را با قنادی خاص او را با مردم به اشتراک گذاشتند ، با آب و تاب خاصی از فضای آنجا برای فالور هایش تعریف نموده بودند.

وقتی از کارش پول قابل توجه ی کسب کرد ، تصمیم گرفت تا یه قنادی و خونه برای خودش بخر .

این قنادی فقط چند قدم تا خانه ش فاصله داشت ، مطلق به همان خانه بود .

هردو را باهم از آن مرد خریداری کرد بود .

انتظار داشت صاحب آن خانه لوکس نو ساز یک فرد جوان باشد .

اما با دیدن پیر مردی که آن روز در انتظارش برای امضای سند خانه نشسته بود .

برای چند لحظه کمی شوکه شد بود .

خب انقدرهم شاید بعدش برایش شوکه کنند نبود ، همچین افرادی در این سن و سال به دنبال ساختن خانه برای فروش بودند دگر ، کمتر فرد جوانی بودجه همچین کاری را داشت .

حالا که به این یک ماهی که در آن خانه سپری کرد بود ، فکر میکرد دلش میخواست زمان را به عقب بازگرداند . هیچوقت دگر آن سند را امضا نکند .

صبح امروز درب خانه باز شد ، دوباره کلیه روی قفل سر جایش بود .

ولی یک چیز برای قابل فهم نبود ، چرا همچین خانه ی لوکسی یک دکوراسیون قدیمی داشت ، بجای یک درب هوشمند از یک درب قدیمی در خانه بکار گرفته شد بود .

شاید هرکس دیگری جای تهیونگ بود . شوکه میشد از شدت ترس بیهوش میشد .

اما تهیونگ یکماه و 9ساعت تمام با آن موجود عجیب و غریب یکجا زندگی کرده .

پس افتادن همچین اتفاقات عجیب و غریبی دگر انچنان اورا متعجب ، وحشت زده نمی‌کرد .

به تازگی از تنها چیزی که میترسید آن بود که دوباره‌ لخت و شسته شد با مایه منی آن فرد از خواب بیدار شود . و از آن بدتر بکل شب گذشته را به خاطر نیاورد .

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now