part19

1.2K 219 23
                                    

میخواست با پرسیدن سوال های گیج کنند و دروغین اون زن رو که چهره ی مادرش رو داشت به دام بیندازد .

زن بدون تپق زدن به تک تک سوال هایش جواب می داد ، جواب هایی که واقعی نبودند و چنین چیزی اصلا وجود نداشت .

اون از برادری برای تهیونگ حرف می زد که وجود خارجی نداشت ، یا خواهر کوچولوی شش ساله ش اون درواقع یه خواهر زاده ی کوچولو داشت .

چاقو را توی آستین لباس اش مخفی می کند ، روی میز خم می شود .

: مامان تولد من کی ؟ .... اییییی

خون بود که داشت زمین را رنگی می کرد ، شوکه زده به دست بریده شده اش نگاه می‌کرد و آن زن غیبش زد بود .

نمی دانست چرا بجای زخمی شدن آن موجود عجیب و غریب ، خون از دست خودش به روی زمین جاری بود .

هنگامی که به چشم های آن زن نگاه می‌کرد ، انگار داشت صدایی را در گوشش می شنید و مسخ شد گوش به فرمانش شد بود .

انگار زخم عمیقی ایجاد شد بود که خون بند نمی آمد و درد بود که داشت از پا درش می آورد .

قبل از بسته شدن چشمانش سایه ی سیاهی را دید که داشت به سمتش می آمد .

هیولا تمام مدت نظار گر آن اتفاق بود و قبل از اینکه بتواند کاری کند آن جن تقلید گر کارش را انجام داد بود ، اما همچنان می توانست انرژی اش را آن حوالی احساس کند .

او هنوز آنجا بود و داشت انرژی تهیونگ را بیرون می‌کشید ، آن جنیان گرسنه به سراغ کسانی می رفتند که برای بیرون کشیدن انرژی ضعیف باشند و به سرعت از پا در بیایند .

تن بی هوش تهیونگ را به آغوش می‌کشد و از خانه بیرون می زند، نباید بیشتر از آن صبر می کرد آن انسان با از دست دادن خون جانش را هم از دست می داد .

کاری به کار آن تقلیدگر نداشت ، او بخاطر آسیب زدن به یک انسان به زودی مجازاتش را دریافت می‌کرد .

نگران و ترسیده به صورت رنگ پریده ی پسر نگاه می‌کند ، به اطراف سر می چرخاند .

باید کجا می رفت ! پیش دکتر انسان ها!

آن انسان ها نمی توانستند این زخم را درمان کنند ، زخمی که که داشت انرژی های درونی تهیونگ را از بین می برد ؛ بیماری را به تنش می نشاند .

چگونه باید اورا به دنیای خودش می برد ؟

: ارباب

:سوهو!
با دیدن فرشته ی نجاتش ضربان تند قلبش آرام می گیرد .
پسر به سرعت خودش را به ارباب ترسیده اش می رساند و آن پسر را از آغوشش بیرون می کشد .

انگار جان آن غریبه با ارزش بود که اربابش اینگونه ترسید و غمگین و سردر گم آواره خیابان ها شده بود .

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now