اون انتظارش رو نداشت بجای تحویل گرفتن بسته که برای قنادی سفارش داد بود ، دوباره همون صندوقچهای قبلی رو تحویل بگیر .
اونم دقیقا مقابل درب قنادی ایش ، تهیونگ میدونست توی اون صندوقچه چه چیزی وجود دار .
برای باز کردنش زره ی درنگ نکرد بود . دوست نداشت که آن فسقلی آسیبی ببیند.
شب گذشته هیولا به زور اون فسقلی رو از چنگش بیرون کشید ، با خودش برد بود .
تهیونگ از ترس اتفاقات شب گذشته ، تا سحر چشم به روی هم نگذاشته بود .
اما صبح امروز دوباره اون بچه توسط همان پیک قبلی بهش برگرداند شد بود .
اون فسقلی همچنان آرام و ساکت بهش نگاه می کرد ، پوشکی که از شب گذشته به تنش کرد بود هنوز تنش بود .
زره ی هم کثیف نشد بود .
تلفن همراهش را بیرون می کشد و با جستجو کردن به دنبال یک شیر خشک می گردد ، قبلا برای خواهر زاده اش همچین چیز های خرید بود .
می دانست باید چه چیزی را تهیه کند، از قد و قواره نوزاد مشخص بود که بیشتر از یکماه ندارد .
آن دستان ظریف و کوچولو تپل مپل و لپ های تپلی مطلق به یک نوزاده چند روز بود .
تهیونگ علاقه ی خاصی به بچه ها داشت ، اطلاعات کامل جامعی هم بخاطر خواهر زاده ش نسبت به بچه ها داشت .
با تکمیل کردن سفارشش تلفن همراهش را به سر جایش بر می گرداند . به همراه شیر خشک ،شیشه شیر و بقیه چیز ها راهم سفارش داد بود .
یک دست لباس برای حال مورد نیازش بود ، بعدا اگر باز هم آن نوزاد پیشش ماندگار می شد .
شخصا برای خرید به فروشگاه می رفت .
: اون بچه کی اومد ؟
حسابدار قنادی بود که داشت این سوال رو از او می پرسید .
آن نگاه زوم روی آن نوزاد را دوست نداشت ، انگار از نگاهش آتش به بیرون می ریخت .
بدون اینکه جواب آن دخترک کنجکاو رو بد ، به سراغ رختکن می رو لباس هاش رو عوض می کنه .
: لیلی من برمیگردم خونه ، به بقیه هم خبر بد .
به یکی از دختر ها رفتنش را اطلاع می دهد ، تا او بقیه را هم مطلع کند .در قنادی دختر هارا با نامشان صدا نمی زد، برای هرکدام نام یک گل را گذاشته بود .
فقط بخاطر آنکه حافظه اش در یادگیری اسامی یاری نمی کرد ، حتی در حال حاضر نام تک پسر قنادی را هم به فراموشی سپرد بود .
کار های امروزش را تمام کرد بود ، کار دیگری جز تزیین کردن کوکی ها نداشت .
که آن کار راهم قبل از رفتن به سون وو سپرده .قبل از خروج از قنادی نگاهی به دخترک مو آبی پشت پیشخوان میندازد ، از آن نگاهای کنجکاو و فوضول خوشش نمی آمد .
YOU ARE READING
قنادی مردگان
Horrorکامل شده:) آخه به کی میگفت که یه موجود عجیب غریب دار باهاش زندگی میکنه اصلا کی باورش میشد !! چطور باید بهشون توضیح میداد ، که باید قبل خواب شلوارش محکم بگیر و کمربندش ومحکم ببند تا یوقت اون جونور اون بیلبیلکشو اون تو فرو نکنه .... کلمات قدرت ج...