part18

1.2K 215 34
                                    

لباس هارا یکی پس از دیگری از تن مانکن ها بیرون می کشد ، تک به تکشان را با دقت تمام بسته بندی می‌کند .

وقتی که ارباب لباس آدمی زاد هارا میخواست او باید تمام توانش را برای انجام دادن دستورش به خوبی به کار می برد .

در این ساعت فروشگاه خلوت بود و جز آن انسان کسی آن حوالی پر نمی زد ، تند تند لباس هارا بسته بندی می کند و آماده ی رفتن به خانه ی اربابش می شود .

: کجا به سلامتی ؟

نگاه تندی به آن انسان خودخواه می اندازد ، بی توجه از کنارش عبور می‌کند .

: وایستا سر جات .

با احساس سوختن سر تا سر وجودش خشکش می زند ، تا لحظه ی که آن دختر نمی خواست نمی‌توانست حتی پلک بزند .

: بهت گفتم بدون اجازه من حتی آبم نباید بخوری .

همچیز بخاطر آن گردنبد سنگی بود ، تمام وجود او به آن گردنبند وصل بود .

آن انسان هر بلایی که دلش میخواست می‌توانست به سرش بیاورد و اورا آزار می داد .

: امروز هیجا نمیری .

ابرو های درهم زن خبر از اتفاقات خوب نمی داد ، اطلاعی نداشت که باز چه اتفاقی رخ داد که میخواست خشمش را سر او خالی کند .

: باید سفارش رو برسونم .

: پیک می بر .

:اما ...

با دیدن چشمان خشمگین زن حرفش را ادامه نمی دهد و با سری پایین افتاد به درون فروشگاه باز می گردد .

بلاخره روزی نوبت به او می رسید که حالش را بگیرد ، آن انسان طماع را به خاک سیاه می نشاند .

آن انسان از طمع زیاد به پول و شهرت ، اورا که همزادش بود را در یک گردنبند زندانی کرد و با استفاده از جادوی سیاه داشت به تک تک خواسته هایش می رسید .

حتی اربابش هم نمی‌توانست اورا از آن گردنبند نجات بدهد ، حالا اربابش آن انسان خودخواه بود .

با آمدن پیک و بردن آن بسته ی لباس ها نفس آسوده ی می کشد ، نمی دانست که شاهزاده چه نیازی به لباس انسان ها داشت اما در انتخاب تک تک شان دقت فراوانی گذاشت بود نباید ارباب سابقش را ناراحت می کرد .

: یعنی میخواد میون انسان ها قایم بشه ؟

با آمدن مشتری به سرعت مخفی می شود و از جلوی چشم ها دور می شود ، نمی‌خواست با آدم های بیشتری رو به رو شود و تحمل آن زن هم به اندازی کافی سخت بود .

حالا که حواس زن پرت مشتری ها کارکنانش شد بود ، شاید بهتر بود که یواشکی بیرون بزند و آن پیک را دنبال کند .

کنجکاوی داشت دیوانه ش می کرد و بشدت دوست داشت از کارهای شاهزاده جئون سر در بیاورد .

یواشکی بیرون می زند ، به سرعت خود را به پیک می رساند .

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now