part13

1.4K 233 26
                                    

جن تقلید گر بخاطر  آن جن کوتوله ی که  پسرش بود ، هیولا به او آسیب زد آمد بود تا  آن آدمیزاد را آزار دهد .

در پایان فهمید بود که آن انسان این وسط بی گناه ست، نه تنها پسرش  شیطنت کرد و خودش را به انسانی نشان داد .

بلکه آن کسی که او را تنبیه کرد ست هم پسر اربابشان بود ، جن تقلید گر با سر پایین افتاد و ترسیده در مقابل هیولا زانو زد بود تا بخشید شود .

پسرک احمقش باز او را به دردسر انداخت بود ، داشت به یک انسان بی‌گناه آسیب میزد .

تهیونگ تمام مدت بچه به بغل با چشمانی ترسیده و شوکه شد به دعوا آن دو هیولایی که نمی‌توانست نام دیگری رویشان قرار دهد می نگریست ، خون نارنجی رنگی که از زخم سر زن روانه بود او را بیشتر شوکه می کرد .

آن هیولا جسم یکی از کارکنانش را تسخیر کرد و به اسارت خود در آورد بود .

جونگ کوک با زدن ضرباتی متعدد ، آن جن را از تن دخترک بیرون کشید بود .

بی شک دختر وقتی صبح چشمانش را باز می نمود ، هیچ چیزی را به یاد نمی آورد .

در یک چشم بهم زدن در مقابل چشمان ان پسر ترسیده هردو جن غیب می شوند ، آن می ماند  با جسم بی هوش دخترک .

دخترکی که بعداز خروج جن از تنش ، موهای آبی رنگش تغییر رنگ داد بودند . حال مشکی رنگ بودند .

آن موجودات عجیب و غریب حتی قادر به تغییر رنگ موهای انسان ها بودند؟

با صدای گریه نوزاد نگاهش را از رو به رو بر می دارد و به آن بچه نگاه میندازد .

: ببخشید ، ببخشید .

خودش را مقصر این اتفاق می دانست باید هرچه سریعتر شر آن هیولا ها را از زندگی ش کم می کرد ، اگر همچنان این ماجرا ادامه دار می شد .

تک تک اطرافیانش آسیب می دیدند و عذاب وجدانش برای تهیونگ باقی می ماند.
از جای بر می خیزد و کودک را جای امنی می‌گذارد ، تا اگر یکوقت غلت زد به خودش اسیب نزند .

دوباره به سراغ دخترک باز می گردد ، جای دستان آن هیولای موئنث به روی گردنش هنوز  درد می کرد و انگار که شکسته بود .

با هر تکانی به گردنش می داد و دلش می خواست از درد فریاد بکشد ، چشمانش خیس شد بودند .

می خواست که آن دخترک را بغل کند و به جای مناسب تری ببرد ، نمی خواست  وقتی که دخترک بهوش می آمد  از دیدن خود آنهم وسط خانه ی تهیونگ شوکه شود .

شاید بهتر بود که او را به قنادی باز می گرداند ، نگاهی به ساعت می اندازد هنوز قنادی باز بود و بی شک کارکنان آنجا  این دختر را می شناختند . شاید یکی از آنها خانه ی او را بلد بود .

خم می شود دختر را بغل می کند ، از زمین بلند ش می کند .

: بدش به من

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now