part28

911 171 31
                                    

آدم ها زیبای و ثروت رو دوست داشتند ، تهیونگ هم از این قائد مستثنا نبود ؛ از آن همه خلاقیت و تبلیغ های که برای قنادی اش انجام می داده ، مشخص بود که می تواند با دادن ثروت بیشتری و  تبدیل شدن به فردی که باب میل اوست قلب و عقل اش را ببرد باید .

از لحظه ی که به خانه بازگشته بودند ، تهیونگ به اتاق اش پناه برده و پسرک فکر می کرده که با بستن درب  اتاق و قفل کردن اش می تواند از دست هیولا در امان بماند .

رایحه ی ترس آدمی زاده فضای خانه را در بر گرفته ، این داشت هیولا را آزار می داده ، چرا عروسک بجای عاشق اش بودن اینگونه از او می ترسیده ؟

هیولا بخاطر ش دل از موهای بلند و زیبایش کند ، گذاشته بود که آدمی زاده با آن مایع بد بو ، عجیب و غریب تنش را بشورد ، هرکاری که می کرده نمی توانست از شر آن بو خلاص شود  و بوی تنش را به آن بوی بد غالب کند .

دیگر باید چیکار می کرد تا عروسک از او خوشش بیاید ؟

در را با یک بشکن زدن باز می کند ، در با صدای غیژ مانندی باز می شود و وارد اتاق تاریک پسر می شود ، میان آن تاریکی هم می شده لرز خوردن های عروسک را زیر پتوی که به دور خود پیچیده بود دید .

هرچه به تهیونگ نزدیک تر می شده آن رایحه ی ترسش افزایش می یافت ، این قلب هیولا را می فشرده .

تهیونگ فقط رفته بود تا بفهمد با چه موجودی زندگی می‌کند و به وجودش عادت کرده  بود ،  اما با ایجاده یک سو تفاهم برای جونگ کوک باز خودش  را به دردسر انداخته بود .

با برخورد انگشت های سرد هیولا به صورت اش  ،  لبه های پتو را میان انگشت هایش می فشارد و  به سختی آب دهان اش را قورت می دهد و گلوی خشک شده اش می سوخت ، نفس کشیدن برایش سخت شده بود .

:بیا بیرون .

با ندیدن واکنشی از سمت عروسک خودش دست بکار می شود و عروسک لرزان اش را از زیر پتو بیرون می کشده ، بازو هایش را محکم می گیرد و پسر را با دست هایش قفل می کند تا راه فراری نداشته باشد .

: من ... من ....

بوسه آرامی روی لب های لرزان پسر می زنده ، قبل از هر کاری اول باید عروسک را آرام می کرد و  به آن قلب  لرزانش آرامش می بخشیده .

:هیشش ... مهم نیست .

دست اش را به دور کمر عروسک حلقه می کند و پسر را به آغوش می کشد ، گرمای دل نشین تن اش سرمای وجود تن هیولا را در بر می گرفت ، جونگ کوک این رو دوست داشت .

تهیونگ سرش را درون گردن هیولا مخفی می کند و داشت خودش را قانع می کرده ، که آن سوءتفاهم را ازبین ببرد تا هیولا را آرام کند ، اینکه هنوز شروع به شکستن وسایل خانه نکرده و تنش را عریان نکرده بود ؛ به تهیونگ جرات بیشتری برای صحبت کردن می داد .

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now