آدم ها زیبای و ثروت رو دوست داشتند ، تهیونگ هم از این قائد مستثنا نبود ؛ از آن همه خلاقیت و تبلیغ های که برای قنادی اش انجام می داده ، مشخص بود که می تواند با دادن ثروت بیشتری و تبدیل شدن به فردی که باب میل اوست قلب و عقل اش را ببرد باید .
از لحظه ی که به خانه بازگشته بودند ، تهیونگ به اتاق اش پناه برده و پسرک فکر می کرده که با بستن درب اتاق و قفل کردن اش می تواند از دست هیولا در امان بماند .
رایحه ی ترس آدمی زاده فضای خانه را در بر گرفته ، این داشت هیولا را آزار می داده ، چرا عروسک بجای عاشق اش بودن اینگونه از او می ترسیده ؟
هیولا بخاطر ش دل از موهای بلند و زیبایش کند ، گذاشته بود که آدمی زاده با آن مایع بد بو ، عجیب و غریب تنش را بشورد ، هرکاری که می کرده نمی توانست از شر آن بو خلاص شود و بوی تنش را به آن بوی بد غالب کند .
دیگر باید چیکار می کرد تا عروسک از او خوشش بیاید ؟
در را با یک بشکن زدن باز می کند ، در با صدای غیژ مانندی باز می شود و وارد اتاق تاریک پسر می شود ، میان آن تاریکی هم می شده لرز خوردن های عروسک را زیر پتوی که به دور خود پیچیده بود دید .
هرچه به تهیونگ نزدیک تر می شده آن رایحه ی ترسش افزایش می یافت ، این قلب هیولا را می فشرده .
تهیونگ فقط رفته بود تا بفهمد با چه موجودی زندگی میکند و به وجودش عادت کرده بود ، اما با ایجاده یک سو تفاهم برای جونگ کوک باز خودش را به دردسر انداخته بود .
با برخورد انگشت های سرد هیولا به صورت اش ، لبه های پتو را میان انگشت هایش می فشارد و به سختی آب دهان اش را قورت می دهد و گلوی خشک شده اش می سوخت ، نفس کشیدن برایش سخت شده بود .
:بیا بیرون .
با ندیدن واکنشی از سمت عروسک خودش دست بکار می شود و عروسک لرزان اش را از زیر پتو بیرون می کشده ، بازو هایش را محکم می گیرد و پسر را با دست هایش قفل می کند تا راه فراری نداشته باشد .
: من ... من ....
بوسه آرامی روی لب های لرزان پسر می زنده ، قبل از هر کاری اول باید عروسک را آرام می کرد و به آن قلب لرزانش آرامش می بخشیده .
:هیشش ... مهم نیست .
دست اش را به دور کمر عروسک حلقه می کند و پسر را به آغوش می کشد ، گرمای دل نشین تن اش سرمای وجود تن هیولا را در بر می گرفت ، جونگ کوک این رو دوست داشت .
تهیونگ سرش را درون گردن هیولا مخفی می کند و داشت خودش را قانع می کرده ، که آن سوءتفاهم را ازبین ببرد تا هیولا را آرام کند ، اینکه هنوز شروع به شکستن وسایل خانه نکرده و تنش را عریان نکرده بود ؛ به تهیونگ جرات بیشتری برای صحبت کردن می داد .
YOU ARE READING
قنادی مردگان
Horrorکامل شده:) آخه به کی میگفت که یه موجود عجیب غریب دار باهاش زندگی میکنه اصلا کی باورش میشد !! چطور باید بهشون توضیح میداد ، که باید قبل خواب شلوارش محکم بگیر و کمربندش ومحکم ببند تا یوقت اون جونور اون بیلبیلکشو اون تو فرو نکنه .... کلمات قدرت ج...