صبح روز بعد تهیونگ روی تختی بیدار شد ، که ملافه هایش با منی دو فرد شسته شد بودند .
مثل همیشه هیچ چیز را به یاد نمی آورد .
اینه ی قدی مقابلش که همین دیروز با پارچه رویش را پوشاند بود ، تا موجودات ماورایی از آن طریق وارد اتاقش نشوند .
داشت به خوبی تمامی تن لختش را به نمایش میگذاشت ، مشخص بود که پارچه به خودی خود نیفتاده است . بلکه یک نفر آنرا جمع نموده و تا زد اون پایین گذاشته .
مارک های که روی تنش خود نمایی میکرد ، نشان میداد بازهم مثل هر شب آن هیولا زره ی رحم نداشته است .
از روی تخت بلند میشود، با هر قدمی که بر میداشت درد در تمام وجودش پخش میشد و مایع لجزی از سوراخش به بیرون میریخت .
خیلی سعی نمیکرد تا به مغزش برای یاد آوری دیشب فشار بیاورد .
نمیخواست حتی زره ی از شب گذشته را به خاطر بیاورد .
او مانند گذشته نه لباس هایش را تنش کرد بود ، نه تنش را از آثار های مالکیتش پاک ننمود بود .
همچیز را دست نخورده گذاشته بود تا به تهیونگ نشان دهد او اجازه ی سرپیچی از اورا ندارد .
تهیونگ باید میفهمید که کل وجودش مطلق به او ست .
بجز اتاق خواب بهم ریخته ش ، تمامی خونه از تمیزی برق میزدند .
به یاد داشت که دیروز وقت نکرده تا آن گرد خاک ریخته شد رو شیشه ها و زمین را تی بکشد و تمیز کند .
اما حالا حتی زره ی گرده خاک هم به چشم نمیخورد .
شاید اگر در حالت عادی بود میستاد برای تمیزی خانه ش ذوق میکرد ، اما فعلا حالش از بدنش بهم میخورد .
تن بی جونش را به حمام میرساند ، دوش حمام را باز میکند .
حتی اگر ساعت هاهم لیف میکشید نمیتوانست از شر مارک ها کبودی های روی تنش خلاص شود .
اما حداقل میتوانست منی آن فرد را از روی تنش بشورد ، آن را خارج کند .
مشخص بود ان هیولا بجز مقعده ش ، مایه منی ش را به همجای بدن تهیونگ مالیده است .
با ورود چیزی به مقعده ش ، شوکه شد به پشت سرش نگاهی میندازه د .
دست سیاه رنگی داشت با پایین تنه ش ور میرفت .
بجز آن دست قادر به دید چیز دیگری نبود .
لب هایش لرز میخوردند و میخواست جیغ بکشید .
با شنیدن آن صدای که دیشب برای اولین بار شنید بود . درست کنار گوشش قلبش دست از تپیدن برمیدارد .
: هشششش ... آروم باش کوچولو ، بزار خودم تمیزت بکنم .
از ترس بدنش سست میشود ، دیگر نمیتوانست روی پاهایش بی ایستد .
YOU ARE READING
قنادی مردگان
Horrorکامل شده:) آخه به کی میگفت که یه موجود عجیب غریب دار باهاش زندگی میکنه اصلا کی باورش میشد !! چطور باید بهشون توضیح میداد ، که باید قبل خواب شلوارش محکم بگیر و کمربندش ومحکم ببند تا یوقت اون جونور اون بیلبیلکشو اون تو فرو نکنه .... کلمات قدرت ج...