سوزش چشم هایش بخاطر کف شامپو ، اون رو یاد بچگی هاش مینداخت .
یک زمانی موقع شستن موهاش می ترسید که چشم هایش رو ببند ، هیولای حمام ظاهر بشه و اون رو بخور .
حالا دیگه هیولای حمام برای تهیونگ یک تخیل کودکانه نبود ، میترسید اگه چشم هایش رو ببند گرفتار دست های هیولا بشه .
با کشید شدن شی تیزی روی باسنش ، به سرعت سرش رو میچرخونه .
انگار بعداز این همه اتفاق توهمی شد بود ، مدام احساس میکرد که فردی درحال لمس کردن اش است .
همیشه وقتی به پشت سرش نگاه می کرد هیچ چیزی وجود نداشت ، حتی یک پشه ی کوچولو .
به اطراف حمام نگاهی میندازد ، نمیدانست چرا سنگینی نگاه کسی را احساس میکرد . هیچ موجود زنده ی آن اطراف به چشم نمی خورد .
: دارم عقلم رو از دست م ...
با لمس شدن پایین تنه ش و ورود چیزی به مقعده ش ، زبانش از کار می افتاد و ترسیده سرش را می چرخاند .
آن چیزی که چشمانش می دید را نمیتوانست باور کند ، آن مو های بلندی که صورت و بدن هیولا را پوشاند بود نمیگذاشت چیزی جز برق چشمانش را ببیند .
با انگشتانش پایین تنه ی تهیونگ را به بازی گرفته بود .
تهیونگ صدایش انگار زندانی شد بود ، نمیتوانست جیغ بکشد .
آن مو های بلند سیاه رنگ تضاد عجیبی را با رنگ پوست سفیده ش ایجاد کرد بود ، او را وحشتناک تر می کرد .
رگ های قرمز خونی رنگ روی دستانش مانند رز های سرخی میون برف بودند .
با هر حرکت انگشت های هیولا نفسش قطع می شد ، آنقدر ترسید بود که آن درد زیاد پایین تنه ش را احساس نمی کرد .
خونی که از میان پاهایش جاری بود ، نشان میداد که هیولا به او اسیب زد .
نفس کشیدن برایش سخت شد بود ، بوی بدی که در حمام پیچید بود حالش را بهم می زد .
احساس میکرد که هر لحظه امکان دارد دلو روده ش را بالا بیاورد .
بدنش مانند اجساد بی روح یخ زد بود ، انگاری قلبش پمپاژ کردن خون را فراموش کرد بود .
مغزش از کار افتاد بود حرکت کردن را به فراموشی سپرد بود ، چیزی درونش فریاد می زد که فرار کنه ، اما مانند چسب به زمین چسبید بود .
: نترس عروسک
صدای هیولا برعکس قیافه ی ترسناکش زیبا بود . انگاری خدا از یک الهه صدایش را قرض گرفته و آن را به آن هیولا هدیه کرد بود .
با پیچیدن درد زیادی در پایین تنه ش جیغ بلندی میکشد ، کم کم داشت متوجه میشد که مقعده اش زخم شد ست .
YOU ARE READING
قنادی مردگان
Horrorکامل شده:) آخه به کی میگفت که یه موجود عجیب غریب دار باهاش زندگی میکنه اصلا کی باورش میشد !! چطور باید بهشون توضیح میداد ، که باید قبل خواب شلوارش محکم بگیر و کمربندش ومحکم ببند تا یوقت اون جونور اون بیلبیلکشو اون تو فرو نکنه .... کلمات قدرت ج...