part26

956 161 72
                                    

با  بلند شدن صدای  تماس تلفن همراه اش چشم های خسته اش را باز می کند ، دست خواب رفته و سر شده اش را از زیر سرش بیرون می آورد ، به سختی تلفن همراه اش را از روی عسلی کنار تخت بر می دارد .

:بله ؟

:آقای کیم شما نوبت قبلی که رزرو کرد بودید رو نیومدید ، امروز یه وقت خالی داریم میتونید بیاید ؟

تهیونگ هنوز مست و گیج خواب بود و نمی دونست که آن زن پشت خط درمورد چه چیزی صحبت می کند ، اصلا یادش نمی آمد که جایی نوبت گرفته ست یا نه .!

بی فکر می گوید :آره میام آدرس و ساعت رو برام پیامک کنید لطفاً .

بعداز قطع شدن تماس تلفن همراه اش را گوشه ای  می اندازد و دوباره چشم های تار و خسته اش را می بندد ، هیولا در  نشیمن مشغول بچه داری بود سعی داشت دوباره راه ارتباطی آن فسقلی را با تهیونگ ببندد ، نباید می گذاشت که عروسک اش آینده را ببیند و چاکرای پیشانی اش باز می شده و این پسر را به دردسر می انداخت ؛ در حال حاضر هم خودش به اندازه ی کافی موجودات پلیدی رو  اشتباهن به سمت تهیونگ کشیده بود .

صدای زنگ تماس تهیونگ توجه هیولا را به خود جلب می کند ، به سرعت  گوش تیز می‌کند تا متوجه ی مکالمه ی عروسک و فرد پشت خط شود ، صدای خواب آلوده تهیونگ  زیادی محو بوده و جونگ کوک چندان متوجه نشده ، که تهیونگ چه چیزی گفته و جیغ جیغ ها فسقلی کار را برای شنیدن  سختر می کرد .

:ساکت نشی میبرم پست به میدم همون دیو ها .

فسقلی خنده ی حرص دراری می کند ، خودش به خوبی می دانست که جونگ کوک نمی تواند آن را به خانواده اش باز گرداند .

آن خنده ی کوچولوی لثه ی صورتی که هیچ دندانی نداشت به شدت بامزه  بود ، این به چشم هیولا حرص درار می آمد .

دست و پایی می زند و نق نقی می کند تا جونگ کوک اورا سر جایش باز گرداند ، یکساعتی می شده که  هیولا به آغوشش گرفته و داشت تهدید اش می کرد ، این اگر آغوش تهیونگ بی شک حتی پلک هم نمی زده که آدم زاد فکر کند خواب اش می آید و آن را بخوابند ، دیگر بغل اش نکند ‌.

:چیه ؟

دست می اندازد و با ناخون های بلند شده ای کوچولو اش  خراش کوچکی روی صورت هیولا می اندازد ، فریاد جونگ کوک در می آورد و فسقلی با دیدن آدمی زاده پشت سر هیولا به سرعت گریه را آغاز  و شروع به مظلوم نمایی می کند .

:پدر دیو ....

:بدش به من .

با شنیدن آن صدای شاکی و اشنا از پشت سرش به سرعت ادامه ی حرف هایش را می خورد ، آن موجود پلیده داشت باز  او را مقصر جلوه می داد .

تهیونگ با ندیدن واکنشی از هیولا فسقلی را از آغوش جونگ کوک بیرون می کشد ، مانند کارهای که قبلا برای آرام کردن خواهر زاده اش انجام می داد ، شروع به تکان  دادن بچه جن می کند و برایش آواز کودکانه ای می خواند .

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now