با بلند شدن صدای تماس تلفن همراه اش چشم های خسته اش را باز می کند ، دست خواب رفته و سر شده اش را از زیر سرش بیرون می آورد ، به سختی تلفن همراه اش را از روی عسلی کنار تخت بر می دارد .
:بله ؟
:آقای کیم شما نوبت قبلی که رزرو کرد بودید رو نیومدید ، امروز یه وقت خالی داریم میتونید بیاید ؟
تهیونگ هنوز مست و گیج خواب بود و نمی دونست که آن زن پشت خط درمورد چه چیزی صحبت می کند ، اصلا یادش نمی آمد که جایی نوبت گرفته ست یا نه .!
بی فکر می گوید :آره میام آدرس و ساعت رو برام پیامک کنید لطفاً .
بعداز قطع شدن تماس تلفن همراه اش را گوشه ای می اندازد و دوباره چشم های تار و خسته اش را می بندد ، هیولا در نشیمن مشغول بچه داری بود سعی داشت دوباره راه ارتباطی آن فسقلی را با تهیونگ ببندد ، نباید می گذاشت که عروسک اش آینده را ببیند و چاکرای پیشانی اش باز می شده و این پسر را به دردسر می انداخت ؛ در حال حاضر هم خودش به اندازه ی کافی موجودات پلیدی رو اشتباهن به سمت تهیونگ کشیده بود .
صدای زنگ تماس تهیونگ توجه هیولا را به خود جلب می کند ، به سرعت گوش تیز میکند تا متوجه ی مکالمه ی عروسک و فرد پشت خط شود ، صدای خواب آلوده تهیونگ زیادی محو بوده و جونگ کوک چندان متوجه نشده ، که تهیونگ چه چیزی گفته و جیغ جیغ ها فسقلی کار را برای شنیدن سختر می کرد .
:ساکت نشی میبرم پست به میدم همون دیو ها .
فسقلی خنده ی حرص دراری می کند ، خودش به خوبی می دانست که جونگ کوک نمی تواند آن را به خانواده اش باز گرداند .
آن خنده ی کوچولوی لثه ی صورتی که هیچ دندانی نداشت به شدت بامزه بود ، این به چشم هیولا حرص درار می آمد .
دست و پایی می زند و نق نقی می کند تا جونگ کوک اورا سر جایش باز گرداند ، یکساعتی می شده که هیولا به آغوشش گرفته و داشت تهدید اش می کرد ، این اگر آغوش تهیونگ بی شک حتی پلک هم نمی زده که آدم زاد فکر کند خواب اش می آید و آن را بخوابند ، دیگر بغل اش نکند .
:چیه ؟
دست می اندازد و با ناخون های بلند شده ای کوچولو اش خراش کوچکی روی صورت هیولا می اندازد ، فریاد جونگ کوک در می آورد و فسقلی با دیدن آدمی زاده پشت سر هیولا به سرعت گریه را آغاز و شروع به مظلوم نمایی می کند .
:پدر دیو ....
:بدش به من .
با شنیدن آن صدای شاکی و اشنا از پشت سرش به سرعت ادامه ی حرف هایش را می خورد ، آن موجود پلیده داشت باز او را مقصر جلوه می داد .
تهیونگ با ندیدن واکنشی از هیولا فسقلی را از آغوش جونگ کوک بیرون می کشد ، مانند کارهای که قبلا برای آرام کردن خواهر زاده اش انجام می داد ، شروع به تکان دادن بچه جن می کند و برایش آواز کودکانه ای می خواند .
YOU ARE READING
قنادی مردگان
Horrorکامل شده:) آخه به کی میگفت که یه موجود عجیب غریب دار باهاش زندگی میکنه اصلا کی باورش میشد !! چطور باید بهشون توضیح میداد ، که باید قبل خواب شلوارش محکم بگیر و کمربندش ومحکم ببند تا یوقت اون جونور اون بیلبیلکشو اون تو فرو نکنه .... کلمات قدرت ج...