part16

1.1K 231 38
                                    

لحظه ی که در بیمارستان چشم باز کرد و فهمید که چهار روز ست که بی وقفه در خواب بسر می برد مقدار زیادی شوکه شد بود .

حال از همان روز آن هیولا بد ترکیب در همه حال و همجا دنبالش می کرد .

به هرکجا که می رفت و اوهم به دنبالش می آمد ، هیچ کاری نبود که برای خلاص شدن از دستش نکرد باشد .

روز های اول با دیدنش شوکه می شد و ضربان قلبش را تا در دهانش احساس می کرد ، اما حالا بی توجه به وجود سایه ی سیاه چشم طلایی .

کیکش را به فر می سپارد ، از آشپزخانه قنادی خارج می شود .

آن فسقلی بی نام و نشان آن چهار روز را پیش خانواده ش گذراند بود ، حالا کارکنان داشتند از او مراقبت می کردند .

برای مخفی کردن هویت هیولا کوچولو هزار و یک دروغ بهم بافت و تحویل خانواده ش داد بود.

باید هرچه سریعتر آن بچه را به خانه ش می فرستاد ، تهیونگ قادر به نگهداری از آن موجود فسقلی نبود .

فسقلی را از دست دختر ها می گیرد و لبخندی به روی لب هایش می نشاند .

: سلاممم جوجو

فسقلی با دیدن و شنیدن یک چهره و صدای آشنا ، با ذوق می خندد و محکم به تهیونگ می چسبد .
بلاخره از دست آن ادم های دیوانه خلاصه شد بود

به قدری بالا و پایینش کرد بودند که بجای جذب انرژی آن دخترها احساس می کرد هرچه انرژی که از خانواده کیم ها گرفته را در هنگام بالا و پایین شدنش از دست داد .

: آقای کیم بچه تون واقعا بامزه س

اون دختر ها فکر می کردند که فسقلی بچه ی نامشروع آقای کیم و تهیونگ قبلا پچ پچ هاشون رو به طور اتفاقی شنید بود .
سری تکان می دهد و بعداز تشکر کوتاهی به سمت رختکن به راه می افتد .
مانند همیشه بعداز انجام سفارش هایش ، لباس می پوشد و از قنادی بیرون می زند .

یک هفته به هالووین مانده بود باید کم کم برای آن روز آماده می شد .

فسقلی آرام بود و با آن چشم های گردش به اطراف نگاه می‌کرد ، انگشتش را مک می زد .

این مک زدن انگشت شصت هیولا کوچولو را آزار می داد ، نمی‌توانست جلوی عادت های نوزادی اش را بگیرد .

آن چهار روزی که پیش خانواده تهیونگ بود را به اندازه زیادی از آن انسان ها انرژی کشید بود ، به زودی می توانست به جسم بزرگ سالی برسد .

اما همچنان به انسان های دیگری نیاز داشت ، تا پروسه رشتش را تکمیل کند . باید هرچه زودتر ماموریتش را به اتمام می رساند .

نمی دانست که آن انسان میخواهد به کجا برود ، که داشت لباس های متفاوت تری با روز های دیگر می پوشید .

قنادی مردگانWhere stories live. Discover now