༒𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓

298 77 43
                                    

<کیونگسو>
یه دونه بستنی کیم روی میزم قرار گرفت با ذوق سرمو بلند کردم که کای خنده رو رو دیدم!
لبخند زدم:خیلی ممنون
خندید:خسته نباشی
ذوق زده گفتم:میتونم برم خونه؟
سرشو تکون داد:البته ما خبر نگاریم نه گارآگاه
کش و قوسی به خودم دادم:آخیش خیلی سنگین بود
بلند خندید:میدونستی خیلی کیوتی؟
سرمو تکون دادم:اره کریس همیشه میگه
لباشو با زبون خیس کرد و جدی گفت:اها همون برج زهرمار
اخم کردم که گفت:ساری...منظور بدی نداشتم
غریدم:داداشمه هااااا حق نداری بهش حرف بزنی
بلند خندید: باشه باشه
ولو شدم روی کاناپه:کار مورد علاقمه و بیشتر میخوام برم‌ جلوی دوربین
کنارم نشست:هیجانات خاص خودشو داره
-بنظرت این مافیای پشت پرده کیان؟
سکوت کرد اما کمی بعد سکوت رو شکست و گفت:هرکسی که هستن کارشون درسته!
متفکر پرسیدم:این پولارو برای جمع آوری اطلاعات از کجا میارن؟
+خدامیدونه
-دلم‌نمیخوادپیداشون کنن
کای خندید:چرا؟
-چون پلیسا و کاراگاه های خودمون عرضه گرفتن این مقام بالاییارو ندارن
کای سرشو تکون داد:درسته،میخوای فن‌ پیج براشون بزنی؟
سرمو سمتش برگردوندم:نخیر، دیگه چی؟ وا
کای لپمو کشید:کریس با یه گوله نمک تو خونه اش زندگی میکنه انقدر یبسه؟
اخم کردم:گوله نمکو با کی بودی؟
ایستاد و سمت میزش رفت، همینطور که گوشی و سوئیچ رو تو جیبش میذاشت و کوله اش رو روی شونش جای می داد گفت:تو
بعد دوپا داشت و دوتا دیگه هم قرض گرفت، با تموم سرعت دوید!
سریع دنبالش دویدم و داد زدم:هیییی دارم برات
با فاصله دستشو تکون داد و از نظرم گم شد!
صدای پیامک گوشیم اومد!
.
.
جلوی در خونه بودم ادوارد بدو بدو خودش رو بهم رسوند
-کلوچهههههههههه
ذوق کردم محکم تو آغوشم کشیدمش:جووونم شوتولات من
فلیکس رو از دور دیدم سرشو تکون داد و بعد وارد خونه شد
سمت ادوارد برگشتم:خب کجا بریم؟
انقدر ذوق داشت روی پاهاش بند نمیشد
+بلیم‌خونه
متعجب پرسیدم:چرا؟
لبخند دندون نمایی زد:دیلم واسه عمو تنگ شده
خندیدم:اوخدا کیوت من...بغلش کردم و سوار ماشین شدیم
:بریم‌کلی شکلات بخریم
+هولاااااااااا
.
.
وارد خونه شدیم که برقا خاموش بود، بجز پذیرایی!
کریس انقدر غرق کارش بود متوجه اومدن ما نشد، به ادوارد نگاه کردم و انگشت اشارمو روی لبم‌گذاشتم ادوارد هم سرشو تکون داد و قبول کرد که هیچی نگه!!
لباساش رو عوض کردم میزرو چیدم و پیتزا ها رو روی میز گذاشتم، ادوارد هم منتظر سیب زمینی ها بود.
جلو رفتم:کریس داداش
انقدر غرق بود که متوجه ام نشد:کریییس
سرش رو بلند کرد متعجب پرسید:کی اومدی؟
لبخند زدم:یه ربعی میشه...بیا شام
از پشت عسلی بلند شد و همینطور که گردنش رو ماساژ میداد سمت میز اومد و ادوارد رو دید لبخند زد:شکلات عمو اومده
ادی جیغ زد:آلههههه
کریس کنارش نشست:خیلی خوش اومده
ادوارد هم یهو یک بوس از گونه کریس گرفت
کریس یکم جاخورد ولی بعد لپای ادوارد رو کشید
.
.
روی شکمم احساس سنگینی میکردم وقتی چشم هام رو باز کردم ادوارد روی شکمم نشسته بود و با لبخند بزرگ نگام میکرد
‐هایش بچه ترسونیدم
بلند خندید و از روی شکمم کنار رفت:حالا نوبت عموه
و بعد دوید سمت اتاق کریس اما کمی نگذشت که با قیافه ناراحت و لبای آویزون بیرون اومد
نیم خیز شدم:چیشده؟
+عمو نیشت
سیخ نشستم متعجب گفتم: وا یعنی چی نیست؟الان که نمیرفت شرکت
بلند شدم موهامو به عقب هدایت کردم و سمت اتاق رفتم یک یاد داشت رو میز بود:مجبورم بخاطر مشکلات پرونده برم شرکت ادیو ببر شهربازی!
به ادوارد که منتظر مثل عروسک کنارم ایستاده بود نگاه کردم:عمو رفته سرکار
سرشو پایین انداخت:هعی
جلوش نشستم:بریم شهربازی یا بریم سرکار کلوچه هوم؟
دستش رو به چونه گرفت و متنفکر گفت:سل کال کولوچه
محکم بغلش کردم و چلوندمش: ووش بچه انقدر شیرین نباش من هی دلم برات ضعف بره
.
.
.
.
در زدم و وارد بخش شدم:سلام
جونگده با خوش رویی سلام داد:بَه مهمون داریم انگار
ادوارد سفت به پام چسبیده بود
کای از اتاقک کوچیک داخل بخش بیرون اومد و به منو ادوارد نگاه انداخت برای یک لحظه جا خورد
کای گیج گفت:عا... سلام
-سلام
متعجب پرسید:بچته؟
دلم خواست اذیتش کنم:اره
خیلی جا خورد:واو پس بچم داری!
دست ادوارد رو محکم گرفتم بردم نشوندمش روی کاناپه داخل اتاق:اینجا بمون تا کلوچه کاراشو بکنه باشه؟
ادوارد سرشو تکون داد:چش
رفتم‌پشت میز نشستم و مشغول نوشتن شدم...کار من بیرون رفتن و خبر جمع کردن نبود جونگده برای اون تیم جدا داشت اما گفت ممکنه بعدا جایه بچه ها رو تعویض کنه

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt