༒𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟕

139 40 24
                                    

درحالی که کتمو می پوشیدم، به کریسی که  روی تخت نشسته و به یک نفطه خیره و غرق افکارش بود چشم دوختم...
شرایطی که دیشب به وجود اومد حالمو گرفته بود اما اذیت میشدم وقتی انقدر ساکت میدیدمش انقدر تودار و انقدر...
-کریس
سرشو بلند کرد و به چشمام زل زد:
+داری میری؟
-اره میرم دنبال پرونده...خوبی؟
سرسو تکون داد: مراقب خودت باش...و بخاطر ریشب متاسفم
سمت در حرکت کردم دستگیره رو کشیدم، کمی مکث کردم و بعد سمتش برگشتم.
آرنج دستاشو به زانوهاش تکیه داده و شقیه هاشو رو ماساژ میداد.
آروم‌صداش زدم:کریس
سرش رو بالا گرفت ماعجب گفت:نرفتی؟ 
با تردید اما مطمئن لب زدم:هروقت...جایی برای رفتن نداشتی آغوش من منتظرته فراموش نکن
نمیدونم چرا اینو گفتم اما همون تبسم قلب منو به طرز عجیبی آروم‌ میکرد

<تائو>
-هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر درمقابل کریس بی عرضه به نظر بیای احمق!
با تعجب و خشم یقشو تو مشتم گرفتم: اون چی داره که انقدر در مقابلش دست و پاتو گم میکنی دنی؟
لبخند مسخره ای زد:چیزی که تو نداری!رفیقتم...یه جورایی برای تو کار میکنم...ولی انکار نمیکنم چیزی که برای نابودی تو چشم های اون هست...هیچ وقت تو چشم های تو نبوده....اون روز...اولین باری که دیدمش اون نگاه لعنتیش موقع تیکه تیکه کردن اون بچه فوق العاده بود...یادت رفته؟ روزی که من جلوی تو این کارو کردم چه حالی داشتی؟ فقط سه نفر از روی زمین جمعت کردن!....تا یک هفته از رنگ خون و از بوی خون و از طعم‌گوشت متنفر بودی یادت رفته؟
سرم با شنیدن حرف هاش داغ شد
یقشو ول کردم و به عقب هولش دادم: خفشو نکبت...
یه دیوار پشت سرش خورد.
خون کنار لبش رو پاک کرد و خنده ای روی لب هاش نشست :
اون یه روز جای این سونگ رو میگیره ...اون حتی از این سونگ هم قویتره و تو هیچ کاری نمیتونی کنی!
دندون هام رو روی هم فشار دادم.دست بردم و بی فکر چاقویی که دور کمرم بود رو سمتش پرتاب کردم که خطا خورد!
-کثافت
ذهنم سمت اون پسره عوضی رفت...
چطور از دستش خلاص شم چطوری شرشو کم کنم که هیچ کس لاششو پیدا نکنه!
نقشه ای که برای فراری دادن اون بچه ها کشیدم برای نابودیش بود...
اگه هر کس دیگه ای جای اون بود قطعا به دست این سونگ کشته میشد، اما این درمورد کریس فرق میکرد چون این سونگ حریص اون پسره از خود راضی رو یه طور دیگه میخواد!
اون یک هفته لعنتی رو هر کس دیگه میکشید طی دو روز نابود میشد.
راهرو های تاریک و نم گرفته رو پشت سر گذاشتم، بعد از رسیدن به ساختمون اصلی از آسانسور بالا رفتم که جی جی رو پشت در اتاق این سونگ دیدم!
-اینحا چیکار میکنی؟
سمتم برگشت و احترام گذاشت:
گزارش هارو برای رئیس آوردم
نگاهی به گزارش توی دستش و بعد صورتش انداختم. موهاش بلند شده بود، گزارش ها رو از دستش کشیدم:
گمشو موهاتو کوتاه کن خوش ندارم مثل دخترا ببینمت!
با دست از سر راه کنارش زدم و بدون اجازه وارد اتاق شدم:رئیس!
پشتش به میز بود و با تمرکز بالایی پیپ میکشید!
- بهت نگفتم وقتی میای داخل در بزنی؟
بیخیال شونه ای بالا انداختم.
- گزارش هارو آوردم واست
+همونجا بخونش.
پرونده رو باز کردم:
-کیم سوهو
کارآگاه کار آموزش بخش رود خانه هان
سن ۲۸ سال
همراه دوستش که آنلاین شاپ داره زندگی میکنه بنگچان!
فرزند خانواده کیم از خانواده های متوسط!
شغل پدر خیاط!
فرزند اول!
به عکس های خوشحال کریس کنار این پسر زل زدم.
پس اگر لبخند بزنه این شکلی میشه....
+خب؟
پرونده رو بستم و به این سونگ خیره شدم:
-میخوای از کریس زهر چشم بگیری؟
به سمتم برگشت و پیپشو از لب هاش فاصله داد:
+بدم نمیاد؟
پوزخند کجی زدم:
-این پسره ظاهرا پارتنرشه!
یکی از ابروهاش رو بالا فرستاد:
+گیه؟!
-امممم ظاهرا
لبخند کثیفی زد:
+آه چه بد شد...اون روز باید حسابشو میرسیدم!
عصبی پلک هام رو بستم و بعد از فشردنشون روی هم بازشون کردم:
الان لذت بردن از بدن کسی که مزاحمه تو گروهمون هیچ لزومی نداره!....چرا نابودش نمیکنی؟
+چون کارش حرف نداره
پیپش رو روی میزش گذاشت و به سمتم قدم برداشت:
مهره های قوی رو حذف نمیکنم بیبی خوشگلم...کریسو راحت بدست نیاوردم
اخمی روی پیشونیم نشست.
پرونده رو از دستم گرفت و به عکس ها خیره شد:
تخم سگ...ببین چطور میخنده...این پسره رو برام بیارش
نفسمو کلافه بیرون دادم:
میخوای بکشیش؟
موزیانه خندید:
بستگی به سرعت عمل دوست پسرش داره!
چشمکی بهم زد و پرونده رو روی میزش انداخت:
ریکشن کریس خیلی دیدنی میشه!

<جین>
-رییس... رو به راهین؟
با کمی مکث و تردید پرسیدم
بدون اینکه نگاهش رو بالا بگیره زمزمه کرد:
+ چطور؟
- آخه... سرحال به نظر نمیاین
دست از نوشتن و دید زدن نقشه ساختمون کشید: کاری که گفتم رو کردی؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم:
همه رو پاک کردم.
سرش رو تکون داد :
اوضاع نامجون چطوره؟
شونه هام رو کمی بالا انداختم:
خیلی مطمئن نیست... ولی از اینکه مبلغ خوبی بهش پیشنهاد دادین راضیه
دوباره مشغول شد که ادامه دادم:
فیلم های اون هفته رو هم پاک کردم...
دست نگهداشت اما به صورتم نگاه نکرد:لازم نبود!
-گفته بودم چقدر دوستون دارم؟
خیلی بی مقدمه اما از ته دلم گفتم.
گردش نگاهش روی کاغذ متوقف شد و بعد با تعجب بهم نگاه کرد.
ادامه دادم:
به لطف شما میتونم مادرمو ببینم...به لطف شما میتونم انتقام برادرمو بگیرم...به لطف شما دیگه مجبور نیستم جسد اون بچه های کوچیک و بیگناه رو دفن کنم....به لطف شما...
صدام برای لحظه ای لرزید و لبخندی روی لب هام نشست:
: الان کاری رو دارم میکنم که توش تخصص دارم‌... رئیس لطفا همیشه خوب باشین... باهم از پس همه چی برمیایم
بعد از اینکه توی سکوت به حرف هام گوش دادم تبسمی زد و نگاهش نرم تر از همیشه شد:
میتونی بری و... کارایی که بهت گفتم فقط بین خودمون بمونه.
لبخند دندونمایی زدم :چشم
قدم برداشتم و از اتاق بیرون اومدم که لوهان رو پریشون وسط پذیرایی دیدم:
چیشده؟
با چهره درهم و بامزه گفت: میخوام برم بیرون بابا...درسو دانشگاه دارم
سهون از طبقه بالا صداش اومد:شما فقط اجازه داری با من بیرون بیای
خندیدم:آاااا فکر کنم جوابت رو گرفتی
اومدم برم که داد زد: گروگان گیریه مگه؟؟
سهون از پله ها پایین اومد و همزمان در اتاق باز شد و کریس بیرون اومد: میخوای پدرت نفله ات کنه میتونی تشریف ببری
لوهان با حرص نفسش رو بیرون داد که سهون کنارش ایستاد و با لبخند مهربونی گفت: فقط میخوایم زنده نگهت داریم
دیگه به ادامه صحبتشون گوش نکردم و از خونه خارج شدم.

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Onde histórias criam vida. Descubra agora