༒𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟔

96 41 32
                                    

<تائو>

سرما به عمق استخون هام نفوذ کرده بود و دست و پاهام رو تقریبا حس نمیکردم.
زنجیر های آهنی و زنگ زده طوری بدنم رو محکم نگه داشته بود که هیچ جوره نمیتونستم تکون بخورم.
سکوت مرگبار اطرافم داشت دیوونم میکرد اما چیزی که بیشتر از همه باعث میشد بخوام فریاد بزنم شلوغی ساختمون بود...
رفت و آمد توی این ساختمون قطع نمیشد اما... اما هیچکس متوجه نمیشد من کجای این لعنت شده به زنجیر کشیده شدم.
تاریکی مطلق اتاق این اجازه رو نمیداد حتی خودم بفهمم که الان دقیقا کجای این خراب شده ام!
یعنی الان... این سونگ چیکار میکرد؟
اصلا سعی کرده بود دنبالم بگرده یا...
هیچوقت روزی که خبر مرگ دنیل رو شنیدم فراموش نمیکنم...
باید میفهمیدم نفر بعدی کسی جز من نیست!
شاید ته دلم کمی بهش احتمال میدادم اما حقیقتا نه به این زودی!
و یه گوشه دیگه ذهنم با خوش خیالی فکر میکردم کریس جرئت اینکه اینقدر واضح با من دربیفته رو نداره ولی...
اون روز...
بعد از یک هفته شکنجه شدن کریس زیر دست این سونگ..
با اون چشم ها... باید میفهمیدم که دیر یا زود ریشه تک تکمون رو میخشکونه...
چقدر دست کم گرفته بودمش...
- لعنت بهت کریس وو... لعنت بهت روانیه حرومزاده!
فریاد زدم و دست هام رو مشت کردم.
چطور میخواست من رو بکشه؟
یا نه... بهتر بود بگم چطور قرار بود اونقدر بهم عذاب بده تا جونم قطره قطره از بدنم بیرون بریزه و بمیرم...؟
قهقهه زدم...
بلند و هیستریک...
اونقدر داد و بیداد کرده بودم که مزه خون رو توی دهنم حس میکردم.
تهِ گلوم پاره شده بود.
نمیدونم چند ساعت توی اون حال گذشت... اما کم کم صدای رفت و آدم ها و کارگرا محو و بعد کاملا قطع شد.
چند دقیقه ای نگذشته بود که صدایی شنیدم.
صدای قدم های محکمی رو...
قدم هایی که خیلی خوب میشناختمشون و اون برای کسی جز کریس نبود!
صدای باز شدن قفل و بعد در فلزی گثش هام رو خراش داد و بعد نور هماهنگ با باز شدن در توی فضای تاریک پخش شد.
در حالی که چشم هام به خاطر عادت به تاریکی و حضور ناگهانیه نور میسوخت کریس رو داخل چهارچوب در دیدم.
با دستکش هایی که مسببِ همیشه پوشیدنشون من بودم!
و خط های روی صورتش که در نهایت لذت روی صورتش حک کرده بودم...
و...
همون نگاه...
همون نگاهی که اون هفته رو برام تداعی میکرد.
احساسی که اون لحظه توی وجودم بود شبیه چیزی مثل "پایان" بود...
یعنی... یعنی اینجا واقعا آخر خط بود؟
آخر سهم من از این دنیا؟
خب... آره...
تلخ بود اما احساسش میکردم... با بند بند وجودم.
اینکه دیگه...
هیچوقت قرار نیست روشنایی روز رو ببینم...

<جونگ کوک>

وحشت زده خودم رو بیرون اتاق انداختم.
سوهو متعجب و نگران بهم نگاه میکرد.
+ چیشده؟... رنگت حسابی پریده!
حرکت دونه های درشت عرق رو روی شقیقه هام احساس میکردم.
چیزی که دیده بودم برام قابل هضم نبود.
سعی کردم با زبونی که تقریبا بند اومده بود به عنوان اولین کسی که صحنه جرم رو دیده آمادشون کنم.
- عا... بـ... ببینید... اونجا...
بکهیون با بی صبری غرید.
+ بکش کنار خودم میخوام ببینم!
و بعد از ضربه ای به شونم خیلی راحت پسم زد و از کنارم رد شد.
چند ثانیه از ورودش به اتاق نگذشته بود که صدای شوکش به گوش هممون رسید.
+ خدای من!
لیسا بلند داد زد.
+ میشه بگی اونجا چه کوفتی اتفاق افتاده دقیقا؟
نفس عمیقی کشیدم تا روی خودم مسلط بشم و نفس هام رو منظم کنم.
- بهتون پیشنهاد میکنم از نزدیک نبینیدش... قاتل خشونتش رو به اوج رسونده!
و بعد سمت سوهو برگشتم که هنوز مات بهم نگاه میکرد و ادامه دادم.
- مخصوصا تو.
شونه هاش رو بالا انداخت.
+ به هر حال که عکس هاش رو میبینـ...
- سوهو... نبینش!
اونفدر قاطعانه بین حرفش پریدم و گفتم که چند لحظه بهم خیره شد و بعد سرش رو تکون داد.
بک در حالی که از در اتاق فاصله میگرفت گفت.
+ قطعا دیدن عکس هاش قابل تحمل تره پس نرید داخل...
لیسا لب هاش رو روی هم فشار داد و دست هاش رو توی بغلش گرفت.
+ حداقل توصیفش کن... مردم از فضولی.
بکهیون در کمال آرامش توی چشم های لبسا زل زد و چیزی که ازش خواسته بود رو بهش داد.
+ اگه بخوام دقیق بگم... بدنش پاره پاره شده... مثل یه توپ پلاستیکی از چند قسمت منفجر شده... نیمه پایینِ تنش پاره پاره شده و محتویات شکمش ریخته بیرون.روی بدنش هم رد سوختگی هست و چون منشعبه به نظر از دستگاه استفاده شده. در و دیوار اتاق غرق خون بوده و کارگرا از روی چیکه کردن قطره های خون متوجهش شدن...
سوهو دستی به صورتش کشید و مبهوت زمزمه کرد.
+ وحشتناکه؟
چانیول در حالی که جدی به یه نقطه خیره شده بود و غرق فکر بود پرسید.
چرا... چرا گیر داده به این ساختمون؟!
توجه لیسا به سوالش جلب شد.
+ چطور؟
چانیول گوشه ابروش رو با شستش خاروند و چهره غرق تفکرش محو شد.
+ داخل استخر همین کارخونه و همین ساختمون دنیل پیدا شد... و حالا جسد تائو رو طبقه آخر همین ساختمون پیدا کردیم!.. جالب نیست به نظرتون؟!
جیمین تایید کرد و سرش رو تکون داد.
+ درسته!
سوهو با شک سوال کرد.
+ یعنی... یعنی اگه قتل بعدی ای در کار باشه...
- همین جا اتفاق میفته!
با حیرت حرفش رو کامل کردم.
بکهیون شونه هاش رو بالا انداخت.
+ شاید هم نیفته!
سوهو به سمت بکهیون برگشت.
+ چرا همچین حرفی میزنی؟!
بکهیون دست هاش رو روی سینش قفل کرد و خونسرد توضیح داد.
+ همه ما میدونیم که با یه قاتل کم هوش طرف نیستیم... و اون قطعا کاری نمیکنه که به این راحتی گیر بیفته... قطعا اینقدر احمق نیست که با اینکه میدونه ما احتمال همچین چیزی رو میدیم بازم قربانی بعدیش رو توی همین مکان به قتل برسونه!
چانیول عینکش رو روی بینیش عقب کشوند.
+ ولی به نظر میاد قاتل انگیزه خاصی داره... از شیوه های خشونت آمیزش مشخصه... و اگه انگیزش چیزی مثل انتفام باشه امکانش هست که دیگه به همچین چیزی فکر نکنه یا حتی اهمیت نده!
با تموم شدن حرف چانیول چند لحظه سکوت برقرار شد و بعد صدای پای کسی که شبیه به دویدن بود به گوش رسید.
سمت دختر جوون برگشتیم که از پزشکی قانونی بود.
+ داخل زیرزمین اون استخر بقایای اجساد نصفه نیمه رو پیدا کردیم.
تقریبا نیم خیز شدم و با تعجب گفتم.
- نصفه نیمه؟
اون دختر جوون که موهاش رو شلخته بالای سرش بسته بود و نفس نفس میزد جواب داد.
+ بله... فکر میکنیم برای همون اعضایی باشن که کارآگاه کیم و کارآگاه مانوبان توی ساختمون سانگ مین پیدا کرده بودن.

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Where stories live. Discover now