༒𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟔

193 60 41
                                    

<سهون>
تهیونگ در حالی که زیر لب غر غر میکرد پشت سرم راه افتاده بود: چرا باید توی این جهنم جمع شیم وقتی کریس نیست؟!
یشینگ با کلافگی بهش توپید: ته بسه دیگه نمردی اینقدر غر زدی؟! دیوونم کردی!
تهیونگ با تخسی اخم کرد و دست چپش رو داخل جیبش فرو برد!
آیرین بعد از رفتن کریس خیلی کمتر صحبت میکرد و شاید بهتر بود بگم که کلا چیزی نمیگفت، انگار که خودش رو مقصر بدونه.
راهرو تاریک رو طی کردیم تا به اتاق همیشگی برسیم
تهیونگ خودش رو جلو کشید و اولین نفر وارد اتاق شد: باز چرا جمع شدیم اینجا؟
مخاطبش کسی جز جونگین نبود که دست به سینه به میز تکیه زده بود: خوش اومدین!
یشینگ و جین روی کاناپه با فاصله از هم نشستن،
من و کای نزدیک در ایستادیم و تهیونگ که جوابی به سوالش داده نشده بود عصبی وسط اتاق ایستاد. آیرین آخرین نفر وارد اتاق شد و کنارم جا گرفت.
سکوت اتاق رو شکستم: اتفاقی افتاده؟
جونگین نگاه دارکش رو بهم دوخت و بعد نگاه سرسری ای به کل جمع انداخت: حتی اگه کریس برنگرده باید برنامه ای که ریخته بود رو پیاده کنیم!
یشینگ درحالی که گردنش رو ماساژ میداد پرسید:برنامه چیه؟
جونگین کمی مکث کرد و بعد جدی گفت:
یکشنبه آینده لی ووک رو حذف میکنیم
تهیونگ خنده هیستریک و بلندی سر داد: شوخی میکنی دیگه؟ لی ووک رو؟همون روانی دختر باز؟ چی باعث شده فکر کنی اصلا اجازه میده تو وارد کلوبش بشی که بخوای حذفش کنی؟
و همین باعث شد ظرفیت اعصاب جونگین تکمیل شه و بلند تر از تهیونگ  فریاد بزنه:
میدونستی خیلی غر میزنی؟ چه بخوای چه نخوای تو الان یه آدم کشی پس این روحیه بچگونت رو بنداز دور وگرنه خودم این کارو میکنم!
تهیونگ عصبی تر از قبل جواب داد:
من هیچ کاری نمیکنم حتی اگه خود کریس بیاد!
جونگین خودش رو برای توپیدن دوباره به تهیونگ کنترل کرد و سکوت هولناکی توی اتاق به وجود اومد!
فقط صدای نفس های عصبی جونگ و ته به گوش میرسید که بینا بینش یه صدای دیگه میومد:
تق..... تق..... تق
کمی طول کشید تا بفهمم منبعش بیرون از در اتاقه،
بدون هیچ مقدمه ای در اتاق باز شد و سایه بلند قامتی جلوی چشم هامون ظاهر شد
پالتوی بلند کرم رنگ و کلاه لبه دار مشکی ای که صورتش رو پوشونده بود به اندازه عصای چوبی توی دستش جلب توجه نمیکردن!
دوباره صدای تق تق داخل اتاق به بگوش رسید و اون شخص خودش رو به تهیونگ رسوند و کنارش ایستاد.
چشمهام رو ریز کردم و سعی کردم صورتش رو ببینم اما قبل از اینکه مغزم کار بیفته صدای آشنای بمی حتی گوش هام رو هم شوکه کرد:
پس حتی اگه کریس هم بگه کاری انجام نمیدی؟!!
با بُهت بهش نگاه کردم، اون کریس بود؟

<جونگین>
پاهام از شدت شوک و اضطراب سست شده بود ولی سعی کردم محکم بگم: همه برید بیرون!
یشینگ متعجب از جاش بلند شد و جلو اومد، میخواست حرفی بزنه ولی پشیمون شد و فقط مسیرش رو به سمت در اتاق عوض کرد.
فقط من و جین داخل اتاق موندیم
چند قدم برداشتم و رخ به رخ کریس ایستادم: کلاهتو بردار
لرزشی که توی صدام بود خبر از حال داغونم میداد
کریس با کمی مکث دستش رو بلند کرد و  کلاهش رو از سرش برداشت، با دیدنش نفس توی سینم حبس شد...
خون توی رگ هام یخ بست و تموم عضله های بدنم بی حس شدن.
دست های مشت شدم رو رها کردم و ناخودآگاه شروع به تحلیل اجزای صورتش کردم،داخل ابروهاش خط افتاده بود، تقریبا کل پوست صورتش به کبودی میزد و زخم بزرگی که روی صورتش کنار گوشش بود همیشگی به نظر میرسید!
همه اینا به قلبم فشار میاوردن ولی موهاش...
اون موهای بلند و خوش فرمش خیلی نا مرتب از ته کوتاه شده و دور سرش رو خالی شده بود. این چیزی بود که باعث شد اون بغض سخت لعنتی توی گلوم شکل بگیره و لرزش صدام رو از قبل هم بیشتر کنه:
چـ... چیکارت کردن...
به چشم هاش که دردمند اما همچنان محکم بهم نگاه میکردن خیره شدم
انگار که میخواست بهم تسلی خاطر بده و مثل همیشه بگه که خوبه ولی اوضاع اونقدر وخیم بود که دروغ گفتن از نظر خودش هم مسخره بود.
یادم نمیومد که آخرین بار کِی چشم هام خیس شدن اما خیلی خوب یادم میومد که هیچوقت به این اندازه متوجه علاقه عمیقم به کریس نشده بودم!
نگاهش توخالی تر از قبل بود و دیگه حتی بی تفاوتی رو هم نمیشد از نگاهش خوند.
با کمک عصاش سمت صندلیش حرکت کرد و بالاخره روش جای گرفت و صدای بم و خش دارش بلند شد: جمعه ساعت ده شب میرم جایی که گفتم
من و جین همزمان به هم نگاهی کردیم و جین بدون حرف احترام گذاشت و از اتاق خارج شد.
کریس چشم هاش رو بست و به پشت صندلیش تکیه داد، کمی من و من کردم: بریم خونه من؟
تو همون حالت گفت: که ببینی چه بلایی سرم اومده؟
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم:
بیا بریم... دیدن صورتت اونم با این وضع اذیتم میکنه
-حالتو بد میکنه و میخوای بیام خونت؟
چشم هاش رو باز کرد و بهم خیره شد، دستی بین موهام کشیدم و سعی کردم از لرزش دوباره صدام جلوگیری کنم:
تو رفیقمی... چطور میتونم اینطوری ولت کنم؟به کای میگم چیزی به کسی نگه تا وقتی یکم بهتر شی

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Where stories live. Discover now