༒𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏.

673 120 28
                                    

همونطور که دستمو لب پنجره گرفته و آویزون شده بودم سعی میکردم به پایین نگاه نکنم
+گول زدن مردم با کمبوداشون بهترین کاره
بی توجه به صدای رفت و آمد ماشین ها گوش تیز کردم 
+پدر قرار نیست بفهمه
×این قتله
+برای رسیدن به هدفت هرچی جلوی راهته رو باید کنار بزنی برادر!
اروم و با احتیاط به هر زحمتی بود جای دستامو به سمت چپ عوض کردم.
به تراس طبقه ی پایین اتاق کناری که کمی پایین تر بود نگاه انداختم.
دیگه تحمل وزنم برام سخت شده بود...
ارتفاع خیلی زیاد بود اگر میافتادم تبدیل به رب گوجه میشدم!
با حتیاط بدنمو تاب دادم و با سه شماره سمت تراس پریدم، با یک دست یکی از میله های حفاظ رو گرفتم، یک لحظه تنها یک صدمو ثانیه مونده بود دارفانی رو وداع بگم!
خودمو از حفاظ بالا کشیدم! روی تراس پریدم به پنجره ای که آیزون بودم از پایین نگاه انداختم
-عجب شانسی!
دستکشهای مشکیم رو که داخل  کوله داشتم بیرون آوردم همینطور که دستکش دست چپم رو میپوشیدم به اتاق نگاهی انداختم، خالی بود!
مدارک رو داخل کوله ام گذاشتم،بند کفشم رو محکم بستم وکوله ی مشکیم رو روی شونم انداختم کلاه کپم رو تنظیم کردم و با ماسک روی بینی و دهنم رو پوشوندم‌.
اروم و بدون سرو صدا وارد اتاق شدم و کمی بعد در اتاق رو باز کردم از یه نگاه دقیق به راه رو انداختم و بعد خارج شدم!
کسی داخل راه رو ها نبود، سمت خروجی اضطراری قدم های بلند و  سریعی برداشتم و از پله ها پایین اومدم، وقتی از ساختمون بیرون رفتم  توسط پلیس و خبر نگارها محاصره شدم!

°ماه قبل°

<کیونگسو>
امروز قرار بود بریم بیرون و من هنوز هیچی به کریس نگفتم اون  حتی راضی نمیشد بریم‌ مطب جونگین و فقط قرصایی‌ که‌ بهش داده بود رو میخورد حداقل خیالم راحته که حالش بهتره
میدونستم دیگه،اگر بگم میخایم‌ با اکیپمون بریم بیرون نمیومد، کلا راحت ارتباط برقرار نمیکنه پس ردش‌ میکرد تنها راهش‌ اینه یهو‌ ببرمش‌ وسط‌ جمع نتونه‌ فرار کنه، نیم ساعتی هست که از سرکار اومده و رفته تو اتاق دوش بگیره.
چند تقه‌ به در زدم صداش‌ رو به سختی شنیدم
کریس:هوم
در اتاقو‌ باز کردم و رفتم تو که با بالا تنه لخت کنار تخت ایستاده بود
-هوم‌‌؟ هوم چیه‌؟ به گوشم‌ شک ‌‌کردم واقعا جواب دادی یا توهم زدم؟
کریس که پشتش به من بود سمتم برگشت:چیزی شده
لبخند زدم: لباستو‌ بپوش‌‌بریم
کریس متعجب گفت:کجا؟
_بیرون‌ یه دوری‌ بزنیم‌ دونفری‌، شاید حالا تو راه یکیو‌ دیدیم
اخم ریزی کرد:چی تو سرته!
لبخندم عریض تر شد: هیچی‌ بابا میخوام یه دوری بزنیم انقدر عجیبه؟ همش تو خونه بودیم این مدت
ابروهاشو از هم باز کرد:خودت برو
و بعد خودش رو روی تخت انداخت
غر زدم:تنهایی؟! حال نمیده پاشو دیگه
کریس کلافه گفت:جدا خستم کیونگ!
بعد چشم هاشو بست، به چهار چوب در تکیه دادم و دستامو داخل جیب گرم کنم فرو بردم: میریم‌ بیرون‌ یه بادی‌ به کلت میخوره خستگیت‌ در میره پاشو
قیافمو‌ مظلوم و لبامو آویزون کردم،‌ منتظر چشم دوختم بهش که کریس سیخ روی تخت نشست نگاهشو بهم داد: خیلی‌ خب!
ذوق زده تکیه ام رو از چهارچوب گرفتم: یعسسس...منتظرما‌ زود بپوشیا‌ یهو منصرف نشیا
انگشتم رو سمتش تکون میدادم
کلافه لب زد:گفتم باشه برو بیرون
.
.
.
  به آدرسی که سوهو فرستاده بود نگاه میکردم و همزمان اطراف رو دید میزدم تا پیداشون کنم!
کریس ساکت و دست بسینه نشسته بود، از پاهای ضرب گرفته اش که بصورت متداوم کف پای داخل ماشین رو میکوبید نشون میداد کلافه شده!
بچه هارو بین فضای باز درخت های کاج دیدم
ذوق زده گفتم: اهاااا‌ پیداشون کردممم
ابروهاش‌ بالا پرید و با تعجب سمتم برگشت: پیداشون کردم؟ چیو‌ پیدا کردی؟
_اونجا رو
با دستم سمتی که بچه ها جمع شده بودن و تو سر و کله‌ هم‌ میزدن‌ اشاره کردم، رد‌ انگشتمو گرفت و وقتی بهشون‌ رسید پوفی‌ کشید: چرا نگفتی اینام‌ هستن‌؟
لبامو داخل دهنم کشیدم: خب دونفری که حال نمیداد!
+که چی بشه؟
_خب بعد مدتها دور هم جمع شدیم!
کریس دوباره به جمع نگاه کرد و من هم زمان ماشین رو پارک میکردم که گفت:بقیه دوستاشونم‌ میان؟
میدونستم به چی داره فکر میکنه، ماشین رو خاموش!کردم: نه‌ فقط همین چهارنفرن‌..
کمر بندم رو باز کردم و سوئیچ رو درآوردم
کریس:خوبه
 باهم پیاده شدیم و من داد زدم: سلاااام‌
سهون با خنده گفت:چه‌ عجبببب
جلو رفتم: تقصیر کریسه دیر آماده شد تازه سوهو درست آدرس نداد که... کلی دنبال گشتم‌ تا پیداتون‌ کنم
سوهو غرغر کنان و طلبکارلب زد:عا‌.‌.میخواستی درختارو‌ برات‌ بشمرم‌ بگم‌ درخت شماره فلان‌ ما‌ اونجاییم‌؟
-هااایش‌ نگا‌ کنا‌ حاضرجوابی‌م میکنه
سهون خندید:سلام کریس خان
کریس جواب زیر لبی داد که نمیدونم سهون شنید یا نه!
سوهو که حالا دست از چوب جمع کردن کشیده بود سمتمون اومد:خوش‌ اومدین‌ بیاین‌ دیگه‌ داریم‌ آتیش  روشن‌ میکنیم
جونگین که چوب هارو با زانو هاش میشکست نفس زنان گفت:روشن‌ میکنیم؟منو‌ آوردین  ازم‌ کار‌ میکشین‌ ب اسم‌ خودتون‌ تموم‌ میکنین!
کریس سمت جونگین رفت و چوب هارو ازش گرفت
سهون سمت جونگین برگشت و غرزد:پس‌ کی‌ چوبارو‌ جمع ‌ کررررد؟
جونگین جفت ابروهاش رو بالا فرستاد:هنرکردی!
صدای بنگچان از دور اومد، سمتش برگشتم که فاصله زیادی باهامون نداشت و چوب های بزرگ رو حمل میکرد:ملت‌ سلاااام‌...دیگه‌ نمیرما‌ همینقدر چوب  بسه  دیگه‌ یه آتیش‌ کوچولو میخوایم درست کنیم
جونگین دستهاشو به کمرش گرفت:گفتم‌ چوبای‌ کوچیک‌ بیار‌ رفتی‌ تنه ی درخت‌ کندی!
بنگچان لبخند دندون نمایی زد :هانی‌ انقدر ایراد نگیر چوب کوچیک‌ جمع  میکردم که‌ ده بار دیگه‌ باید میرفتم و میومدم من خسته ام‌ خستهههه 
با هزار بدبختی و جیغ و داد آتیش رو روش کردن، اکیپ باحالی بودیم گاهی دورهم‌ جمع‌ میشدیم و سعی میکردیم از باهم بودن لذت ببریم.
هوا کم کم رو ب تاریکی میرفت دور آتیش نشسته بودیم، سوهو سیب‌زمینی‌هاش رو داخل آتیش انداخته بود و با چوب نسبتا بلندی که دستش داشت تکونشون میداد.
بنگچان به صندلی کنارش اشاره کرد:بیا بگیر بشین خودش درست میشه
بنگچان پسری با شیطنت های زیاد بود، پسر آزاد و رهایی که که تقريباً بیشتر دخترای سئول عنوان دوست دخترش رو به دوش میکشیدن...!
سوهو به سیب زمینی هایی که داخل اتیش میسوختن نگاه کرد و گفت:میسوزه
بنگچان با کمی تعجب گفت:مگه سیب‌ زمینی‌ زغالی نباید بسوزه؟!
سوهو پوکر نگاش کرد:توش  پخته‌ نشه‌ خام‌خام‌ بخوریم؟
جونگین خطاب به سوهو گفت:آشپزیت‌ بهتر‌ شده
قبل از اینکه سوهو جوابی بده، بنگچان جواب داد: از اولم  هرچی‌ ربط به سیب‌زمینی‌ داشت رو خوب درست میکرد.
سهون دستشو بهم کوبید:حوصله م سر رفتتت‌
دستمو به نشونه موافقت بلند کردم:منم
سهون بعد از کمی فکر پرسید:بازی کنیم؟
خطاب به کریسی که به شعله های آتیش زل بود گفتم: کریس بازی میکنی؟!
کریس نگاهشو از اون شعله های زیبای سرخ و نارنجی گرفت: چه‌ بازی؟
سهون:جرات حقیقت
کریس سرشو تکون داد:اوکی
سوهو هم‌ بالاخره دست از سیب‌ زمینی هاش کشید و از اون آتش نارنجی که زبونه هاش کل فضارو روشن میکرد فاصله گرفت و روی صندلی کوچیکی که بین جونگین و کریس بود نشست
سوهو بعد از نگاه گذارایی به اطراف گفت:بطری که نداریم‌ اسم‌ بچینین
سهون داخل صفحه یادداشت گوشیش اسم‌ هرکی رو که مشخص می کرد یادداشت کرد، سهون سرشو از داخل صفحه نورانی گوشیش بیرون آورد:خب‌ کریس از بنگچان
کریس سمت بنگچان چرخید: جرات یا حقیقت؟
بنگچان شونه هاش رو صاف کرد:حقیقت
با سوالی که پرسید همه جا خودن!
خب منکه‌ با سوالاش‌ آشنایی‌ داشتم ولی برای اونا که‌ دفعه ی اولی بود که همچین چیزی میشنیدن شوک‌ خوبی‌ بود!
این اولین باری بود بعد یک ماه آشناییمون باهم بازی میکردیم...
بنگچان که با چشم های گرد و درشت شدهبه کریس نگاه میکرد گفت :یعنی‌ چییی‌ من‌‌نمیتونم بین این دونفر یکیو‌ انتخاب کنم
کریس خیلی خونسرد لب زد:خودت گفتی حقیقت!
بنگچان ناراحت گفت: من شکر‌ خوردم
کریس بی حس جواب داد:باید جواب بدی
بنگچان کمی روی صندلیش جا به جا شد:اگه سهون رو نجات‌ بدم‌ جونگ‌‌ میوفته  اگه‌ جونگو‌ نجات بدم سهون  میوفته
جونگین با چوب داخل دستش زغال هارو تکون داد:چه چالش سختی!
همه منتظر به بنگچان نگاه میکردیم که یهو نیشش  باز شد و با اعتماد به نفس گفت:سجونگ
سوهومتعجب لب زد:ها؟!
بنگچان خندید: اسم کاپلی‌ ساختم‌ خلاقانه بود نه؟!
با خنده به ماهایی‌ که‌ پوکر نگاش‌ میکردیم نگاه کرد :چتونه؟
سوهو لب پایینشو با زبون خیس کرد:نگفته بودی خیلی نمکی؟
گفتم: طبق بازی چون جواب ندادی حذفی جناب بنگ بنگ
بنگچان با حرص دستاشو داخل جیب کاپشنش برد:خو به ت*خمم
لبخند زدم:حرص نخور تخمه بخور
و دستمو سمتش دراز کردم، همه خندیدن و ادامه دادیم.
تا اواسط شب بازی کردیم کریس با سوالاش بقیه رو یکی یکی حذف کرده بود تنها من و جونگین  از پس سوالاتش براومدیم.
بعد چند دور بازی کردن بلاخره بند و بساط بازی رو جمع کردیم، سوهو و سهون سمت وسایل رفتن و دونه دونه از روی زمین برشون داشتن. جونگین همینطور که سیگارش رو بین لب هاش گذاشته بود، به درخت کاج تکیه داد و به حرف های بنگچان گوش میداد
کریس به درخت تکیه داده بود و به آتشی که سعی داشت به هرسختی ای که هست شعله هاش رو حفظ کنه  نگاه میکرد.
سمتش رفتم:به چی اینطوری زل زدی؟
کریس نگاهشو از آتش گرفت: تلاش
متعجب گفتم: تلاش؟
سرشو تکون داد: تلاش برای حفظ گرما و سوختن
به آتیش چشم دوختم که داشت خاموش میشد، سرمو تکون دادم: درسته...!
کریس همیشه فرق داشت!
دیدگاه و تفکرش از دیگران متفاوت بود و این موضوع همیشه کریس رو از بقیه انسان ها جدا میکرد!
صدای بنگچان اومد و باعث شد توجه همه سمتش برگرده:ملت‌ من فردا دانشگاه دارم میاین‌ بریم‌ یا برم‌ من؟
کریس سرشو تکون داد.
در جوابش گفتم: منم‌ خسته شدم
سهون که کنار سوهو بود ازش فاصله گرفت:پاشین‌ جمع کنیم پس
وسایل زیادی همراهمون نبود هرچی‌ جمع‌ شد رو انداختیم صندق عقب ماشین جونگین، سوهو که کنار ماشین جونگین ایستاده بود بلند گفت :خوشگذشت‌ بچها‌، کیونگ کریس خوشحال شدیم‌ اومدین
دستمو بلند کردم و داد زدم:به‌ ما هم خوش‌‌گذشت
سهون لبخند زد:از این به بعد بیشتر دورهم‌ جمع ‌شیم‌ باشه؟!
جونگین اخرین وسیله ها رو هم داخل صندق عقب ماشینش گذاشت:چشم بسته غیب گفتی.
سهون اخم کرد: اذیتم‌‌ نکن
جونگین لبخند زد:کاریت‌‌نکردم بیب
درش رو بست و سمت سهون چرخید
سهون یه مشت به بازوش زد:خب ضایه‌ امم‌ نکن
جونگین ابروهاشو بالا انداخت:ببینم چی میشه
بنگچان همینطور که سمت لامبورگینی جونگین میرفت گفت:خدافظ دیگه آتیشم‌ خاموش‌ کنین جنگلو‌ ب چوخ‌ ندین
در ماشین جونگین و باز کرد و پرید توش، سوهو از ماشین فاصله گرفت و سمت آتشی که جونی براش نمونده بود رفت، مقداری خاک از کنارش برداشت و روش ریخت!
سوهو دست هاشو تکوند:حله بریم
بعداز خدافظی سوار ماشین شدن و رفتن.
من‌ و کریس هم  سمت ماشین حرکت کردیم پشت رول نشستم و درحالی که کمربندم رو میبستم گفتم
_امروز‌ باحال بود
کریس سرشو تکون داد:شاید
هیچ وقت علاقه ای به دورهمی های دوستانه نداشت!
سوئیچ رو جا انداختم، دنده رو جا به جا کردم: با سوالات‌ ترکوندیا‌ قیافه شون وقتی سوال می‌پرسیدی خیلی دیدنی‌ میشد
جوابی نگرفتم، سمتش برگشتم که دیدم تکیه داده و چشمهاشو بسته
نگران پرسیدم: خوبی؟
کریس همونطور لب زد:آره
_مطمئن؟
+خستم‌ فقط
سرمو تکون دادم: آره خب حق داری از صبح سرکار بودی بعدظهرم‌ ک‌ من نذاشتم بخوابی اومدیم بیرون رفتیم‌ خونه حسابی استراحت کن
ب سر تکون دادن‌ اکتفا کرد پامو روی پدال گاز فشار دادم و ماشین از جا کنده شد!

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz