بعد از باز کردن دومی قبل اینکه بیافته نگهش داشتم، بغلش کردم که زمین نخوره سرش روی شونه ام بود و نمیتونست وزنش رو روی پاهاش تحمل کنه.
صدای ضعیفش رو کنار گوشم شنیدم: نباید....میومدی...
اخمی روی پیشونیم نشست.
ناگهان تعدادی از چراغ ها روشن شد و صدای پای چند نفر کل سالن رو پر کرد!
×اوه یه غریبه اینجاس
مردی که جلوتر از همشون راه میرفت آروم آروم توی نور قرار میگرفت و واضح میشد.
وقتی به چند قدمیم رسیدن متوقف شدن و حالا چهره اون مرد میانسال که در حال سیگار کشیدن بود کاملا توی دیدم قرار داشت.
موهای کم پشت که نقریبا سفید شده بودن و هیکل درشت و بلندی که توسط کت و شلوار تیره رنگش پوشیده شده بود.
همینطور که سیگارشو پوک میزد یه قدم جلو اومد: هی پسر جون...آدم منو نمیتونی جایی ببری!
بی حرکت ایستادم و چیزی نگفتم.
چهره کریه و لحن زنندش احساس خوبی بهم نمیداد.
تک خنده تمسخر آمیزی سر داد و پوکی به سیگارش زد:
گمون نکنم خودت هم بتونی جایی بری!
یکی از افرادی که پشت سرش بود با پوزخند گفت:
این همون یاروئه که گفتم رئیس!
مرد میانسال که حالا رئیس خطاب شده بود سیگارش رو روی زمین انداخت و با نوک کفشش خاموشش کرد.
افرادی که پشت سرش و اطرافمون بودن کلت هاشون رو در آوردن.
قلبم توی سینم میکوبید.
پیراهن خیس از خون جونگین رو توی مشتم فشردم.
دست مرد میانسال بالا اومد که کل سالن روشن شد و اون موقع متوجه شدم که دور تا دور سالن آدم آویزون کرده بود... مرد و زن...
جسم بی حرکت جونگین رو محکم تر به خودم فشار دادم.
+ جونگین خطا کرده و داره تنبیه میشه... و تو با اومدنت تنبیهش رو خیلی سنگین تر کردی!
لب هام رو محکم روی هم فشار دادم:
پنج دقیقه دیگه پلیسا میریزن اینجا!
اینقدر محکم و جدی گفتم که جا خوردن.
خنجر براقی که به کمرش بود رو بیرون کشید و بعد از اینکه چند قدم فاصله بینمون رو طی کرد روی شاهرگ گردنم نگهش داشت:
خیلی جرئت داری که همچین کاری کردی!
نگاهی به خنجری که سوزشش رو روی پوستم حس میکردم انداختم و بعد توی چشم هاش زل زدم:
الان نمیتونی هیچ کاری بکنی!
چند ثانیه بدون حرف توی چشم هام خیره شد و بعد با خشمی که کم کم داشت خودش رو نشون میداد خنجرش رو پس کشید :
بهت این شانس رو میدم که بری و زندگیت رو نجات بدی!
به جونگ اشاره کردم: با هم میریم!
یه تای ابروش رو بالا انداخت و قبل از اینکه حرف بزنه ادامه دادم:
میخوای همه با هم دستگیر بشیم؟
پوزخند عصبی ای زد:
کسی نمیتونه منو دستگیر کنه!
- همین حالا هم چیزی تا دستگیریت نمونده!
نفسش رو با حرص بیرون داد و تهدید وار زمزمه کرد:
هیچ میدونی گستاخیت چه تاوانی داره؟!
پسر جوونی که عقب تر ایستاده بود با نگرانی جلو اومد و زمزمه کرد:
بهتره بریم رئیس!
نگاهم رو روی مرد مسن تر برگردوندم:
- اینجا به اندازه کافی مدرک برای اعدام شدنت هست!
پوزخندی زد:
چی با خودت فکر کردی؟... من بزرگ تر از این حرفام!
جونگ کمی توی دست هام تکون خورد. محکم تر گرفتمش و گفتم:
ثابت کن!
این دفعه بلند خندید:
نه... خوشم اومد...
نگاهم روی پسر جوون سر خورد که با التماس نگاهم میکرد.
دیگه وقتش بود کای زنگ بزنه
اگه زنگ میزد هیچکس توی این سالن زنده نمیموند... به جز خودش
میخواستم به سمت خروجی حرکت کنم که اسلحه ها به سمتم نشونه رفتن:
اگه التماس کنی شاید دلم به حالت بسوزه و بذارم بری!
دندون هام رو روی هم فشار دادم:
من همچین کاری نمیکنم اما تو میتونی خواهش کنی که مقتی از اینجا رفتم بیرون جلوی پلیس های بیرون ساختمون رو بگیرم!
اخمش غلیظ تر شد.
خیره به صورتم از بین دندون های چفت شده غرید:
میدونی بعدا چه اتفاقی برات میفته؟
این دفعه من بودم مه پوزخند زدم:
شاید اوت موقع فرصت اینو پیدا مردی که باهام معامله کنی جناب جو این سونگ!
جا خورد. نمیدونم مدیون سازنده خودکار تو جیبش بودم که مدیون خودش که خودکار رو داخل جیب پالتوش گذاشته بود.
لبخند خشمگینی زد. آخرین نگاهش رو به سمتم نشونه رفت و عقب کرد کرد.
شروع به دور شدن کرد و با هر قدمش چراغ ها یکی یکی خاموش میشدن.
نفسم رو آسوده بیرون دادم و با عجله جونگین رو از خودم فاصله دادم تا کولش کنم.
از اون جهنم بیرون زدم و کای فورا از ماشین بیرون اومد.
با بهت "چیشده" ای زمزمه کرد و به کمکش جونگین رو صندلی عقب گذاشتیم.
همینطور که پشت فرمون مینشست پرسید: برم بیمارستان؟
نشستم و بعد از پاک کردن عرق روی پیشونیم پلک های خستم رو روی هم گذاشتم: خونه
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫
Fiksi Penggemar༒Fic:Bloody Winter ~فیک:زمستان خونین ༒Couple:krisho_kaihun_krishan_kaisoo_chanbaek ༒Main character:kriswu & kim jongin ༒Genre:Criminal,Drama,lover, smut,BDSM ~کاپل ها:کریسهو_کایهون_کریسهان_کایسو_چانبک ~نقش اصلی:کریس وو_جونگین ~خلاصه: پسر خونسرد و بی...