༒𝐏𝐚𝐫𝐭𝟐𝟒

192 45 31
                                    

<جونگین>
با پاره شدن گلوش توسط کریس نفس حبس شدم رو رها کردم.
از بین جنازه های اطرافم بیرون اومدم انگشتم رو روی ایرپادم کشیدم، سر تهیونگ و آیرین فریاد زدم:
ماشینا رو بیارید...سریع!
به سمت سهون رفتم و دو طرف شونه هاش رو گرفتم:
حالت خوبه؟
با دستش خون گوشه لبش رو پاک کرد و سرش رو تکون داد:خوبم
بعد از اینکه خیالم از بابتش راحت شد سریعا با کای تماس گرفتم تا خودش رو برسونه.
باید قبل از اینکه پلیس میرسید از اینجا گم و گور میشدیم.
دود کل آسمون رو تو روشنایی روز تیره کرده بود و نفس کشیدن رو سخت!
یک دقیقه ای نگذشت که کای خودش رو رسوند و همزمان ماشین هایی که تهیونگ و آیرین هر کدوم رو میروندن جلوی خروجی فرعی باشگاه ترمز کردن.
به سمت لوهان که بهت زده روی زمین نشسته بود و به گلوی بریده سانگ مین نگاه میکرد دویدم و با گرفتن دو طرف شونه هاش از روی زمین بلندش کردم:
خودتو جمع کن ... میخوای اینجا بمیری؟
با دادی که سرش زدم به خودش اومد و همراه سهون به سمت ماشین ها حرکت کردن.
نگاه اخر رو به پیست بزرگی که در حال آتیش گرفتن بود انداختم و قبل از اینکه اولین قدم رو به سمت خروجی بردارم متوجه کریس شدم!
- هـی کریس؟ پس چرا نمیای؟
جوابی نداد، همونطور که روی پاهاش ایستاده  و سرش رو تقریبا پایین انداخته بود از بین جنازه های اطرافش هیچ تکونی نمیخورد.
- کریــــس!
داد زدم و به سمتش دویدم.
متوجه دستی شدم که روی پهلوش قفل شده .
به صورت رنگ پریدش خیره شدم که دونه های درشت عرق روی پیشونیش سر میخوردن و لب هایی که به کبودی میرفت.
- تو حالتـ....
قبل از اینکه جملم رو کامل کنم متوجه چاقویی شدم که درست توی پهلوش فرو رفته بود!
- چـ... چی؟ این... کریس تو....
دستش رو کنار زدم و حجم خون جاری شده از پهلوش نفس کشیدن رو از یادم برد...
به تیله های سیاه رنگ بی رمق و لرزون چشم هاش خیره شدم و ترک برداشتن قلبم رو احساس کردم.
با دست هایی که میلرزیدن زخم عمیقش رو لمس کردم که خون گرم و روونش روی دستم حرکت کرد. بعد از اینکه تعادلش رو از دست داد و چشم هاش بسته شد بدنش رو توی آغوشم نگه داشتم.
درست لحظه ای که صدای آژیر لعنتی ماشین پلیس رو از دور دست رو شنیدم به سمت بقیه فریاد زدم : کمــک!

<سوهو>

- معلوم هست داری از کدوم سمت میری؟!
ضربه ای به صندلی چرمی زدم و تقریبا سر بکهیون داد کشیدم.
نگاهی کوتاه و گذرایی از توی آیینه بهم انداخت و همونطور که با خشونت رانندگی میکرد دنده رو عوض کرد تا سرعتش رو بیشتر کنه:
از فرعی میرم خیابون اصلی ترافیکه!
دندون هام رو برای دلیل غیرمنطقیش روی هم فشردم و به مانیتور ماشین که مسیر رو نشون میداد نگاه کردم.
با تغییر مسیری که داشتیم چند دقیقه دیرتر میرسیدیم!
چانیول که صندلی جلو کنار بک نشسته بود به لپ تاپش روی پاهاش خیره شد:
پسر نماینده کیم و همینطور کریس وو به نمایندگی از رئیس سو اونجا حضور داشتن! بزرگترین باشگاه اسب سواری سئول آتیش گرفته و صاحبش توی آتیش سوزی به به قتل رسیده! اگه این یه سوءقصد به نماینده کیم کاندید بوده... پس چرا کسی که به قتل رسیده صاحب باشگاه بوده؟
جیمین که کنار من روی صندلی عقب نشسته بود دستش رو روی پاش مشت کرد:
این یه سوء قصد به جون پسر نماینده کیم نبوده!
با بهت به سمتش برگشتم که با ابروهای گره خورده و متفکر ادامه داد:
اگه یه عده اونقدر جرئت داشته باشن که به جون کیم سوء قصد کنن امکان نداره اینقدر احمق و بی احتیاط باشن که نتونن با موفقیت انجامش بدن!
چانیول با هیجان تایید کرد:
درسته... از اول هم کسی که میخواستن بکشنش کیم نبوده! همه اینا هم صحنه سازی بوده برای اینکه یه ترور نشونش بدن... و موفق هم شدن!
نگاه نگرونم رو ازشون گرفتم و به شیشه پنجره دادم.
کم کم صداهاشون برام نا واضح و بعد قطع شد.
و تنها چیزی که میشنیدم صدای ضربان قلبم بود.
تنها چیزی که برام اهمیت داشت این بود که کریس اونجا چیکار میکرده؟ حالش خوبه؟ اگه توی انفجار و آتیش سوزی آسیب دیده باشه چی؟ اگـ....
با توقف ماشین رشته افکار منفیم پاره شد.
از ماشین پیاده شدیم و جونگ کوک و گارآگاه جی هم پشت سرمون رسیدن.
جلوی در ورودی جنازه های سوخته شده رو به سرعت سوار آمبولانس میکردن و آتش نشان ها سعی میکردن شعله های باقی مونده رو خاموش کنن.
دود و خاکستر کل هوای منطقه رو برداشته بود. تا به حال همچین آتیش سوزی عظیمی رو از نزدیک ندیده بودم!
صدای بکهیون در حالی که به دود های پخش شده توی آسمون زل زده بود رو کنارم شنیدم:
فکر میکنی کریس وو زنده باشه؟ احتمالش که اونقدرا نمیتونه زیاد باشه...
به سمتش برگشتم و از لحن عجیبش تعجب کردم:
منظورت چیه؟ میخوای منو اذیت کنی؟!
شونه هاش رو بالا انداخت و قبل از اینکه بتونه جوابی دست و پا کنه صدای جیمین رو شنیدیم:
با وجود این رد لاستیک ها و خون مشخصه یه عده ای فرار کردن... اما این قسمت از ساختمون هیچ دوربین امنیتی ای نداره!
لیسا که همراه جونگ کوک و تهیونگ اومده بود زمزمه کرد:
اگه دوربینی هم باشه تا حالا کاملا نابود شده... هیچ امیدی به اینکه دوربینا سالم مونده باشن وجود نداره!
سرم رو بین دست هام گرفتم و به ساختمونی که حتی با وجود فاصله زیاد حرارت شدیدی از خودش ساطع میکرد چشم دوختم.
همه چیز پیچیده و پیچیده تر شده بود!

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora