༒𝐩𝐫𝐞𝐟𝐚𝐜𝐞(مقدمه)

541 125 12
                                    

زندگی از پستی و بلندی ساخته شده
اما زندگی من از پستی به بلندی کشیده نمیشه
شبیه سقوطه!
از یک پرتگاه به پایینترین نقطه!
به تاریک ترین جای ممکن!
پست تر، عمیق تر و تاریک تر!
درست زمانی که فکر می کردم بالاخره روی خوش زندگی داره خودش رو بهم نشون میده و دارم از پله های خوش بختی صعود میکنم از اون دنیای خالی و تاریک فاصله میگیرم...
حقایقی روشن شد...!
حقایقی به تخلی طعم قهوه...!
حقیقتی پر از ناباوری ها و ناامیدی ها...
حقیقتی از جنس مرگ!
من کارآگاهی هستم که باید بین معشوقه تاریکش در دنیایی از جنس مرگ و شغلی که تمام زندگیم رو وقفش کرده در ستیز باشه!
من
وسط یک بازی شطرنج ایستادم
درست بین
مرگ و زندگی!

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora