<سوهو>
زنگ خونه رو فشردم و منتظر شدم.
تپش دیوونه وار قلبم رو نادیده گرفتم و وقتی که در باز شد کارتم رو از داخل جیبم بیرون کشیدم و به سمت پسر قد بلندی که پشت در ایستاده بود گرفتم.
متعجب با چشم هایی درشت شده از پشت عینکش و موهای قهوه ای رنگ بهم زل زده بود.
- پلیس... لطفا در رو کامل باز کن.
کمی شوکه شد اما عقب رفت و در رو تا آخر باز کرد.
اول از همه من و پشت سرم لیسا و بکهیون و آیرین وارد خونه شدن.
محیط خونه گرمای ملایمی داشت که پوست سرد صورتم رو نوازش کرد.
قبلا... حتی فکرش رو هم نمیکردم که یه روز کریس خونش رو از کیونگسو جدا کنه...
داخل پذیرایی رو با یک نگاه از نظر گذروندم و وقتی که پیداش نکردم رو به مرد قد بلندتری که روی کاناپه نشسته بود و حالا ایستاده و متعجب بهمون نگاه میکرد پرسیدم.
- کریس وو کجاست؟!
قبل از اینکه دهنش رو باز کنه و چیزی بگه پسری که در رو باز کرده بود زمزمه کرد.
+ توی اتاقش...طبقه بالا.
با کمی دقت تونستم پله هایی که به طبقه بالا منتهی میشدن رو انتهای سالن تشخیص بدم. به سمت پله ها گام برداشتم و با سرعت پله ها رو طی کردم.
بعد از یه نگاه کلی به راهروی نسبتا تاریک و طولانی، سمت تنها اتاقی که برقش روشن بود قدم برداشتم و صدای پاهای پشت سرم رو شنیدم.
دستم روی دستگیره در نشست و بدون در زدن بازش کردم و با کریسی رو به رو شدم که وسط اتاق رو به روی پسر ریز نقشی ایستاده بود در حالی که مچ دستش رو بین انگشت هاش نگه داشته بود!
موج منفیِ تنشی که بینشون بود رو به خوبی میشد حس کرد اما...
چشم های من روی تماس دست هاشون قفل شد.
وقتی پسر موخرمایی برگشت تونستم چهرش رو ببینم و صادقانه توی اعماق قلبم...
زیباییش رو تحسین کردم و حسادتم رو انکار...
- کریس وو... به حکم قانون دستگیری!
سعی کردم از هر وقت دیگه ای محکم تر و حتی بیرحم تر به نظر برسم و خب... به نظرم موفق بودم!
حالا نوبت من بود که براش قدرت نمایی کنم...
هنوز روی ساق پام پانسمانی که بعد از جراحی و خارج کردن تیر انجام داده بودم رو حس میکردم...
البته که نمیتونستم بهش آسیبی بزنم اما... حداقل میتونستم بهش نشون بدم که حق آسیب رسوندن به من رو نداره...
اما جدای از همه اینا... هدف من فقط و فقط اجرای قانونه!
البته فقط تا وقتی که به قلب لعنتیم نگاه نکنم...
چشم های ترسیده پسر اول به چهره خالی کریس و بعد با نگاهی پر از تمنا به من خیره شد.
+ چـ... چی؟ برای چی؟
فکم رو روی هم فشار دادم و توی دلم از لیسا تشکر کردم که با جواب دادن به سوالش کارم رو راحت تر کرد.
- برای بازجویی.
کریس مچ دست پسر رو رها کرد و با آرامش به سمت بکهیون و لیسا قدم برداشت.
+ هی... نمیتونید همین طوری ببریدش...
ناگهان پسر مو خرمایی با نگرانی گفت و دنبال کریس قدمی برداشت و با کشیدن آستینش سعی کرد مانع رفتنش بشه.
کمی جا خوردم... حقیقتا نگرانیش رو برای کریس اصلا دوست نداشتم و فشردن ناخن هام به کف دستِ مشت شدم هم کمکی بهم نکردـ
به آیرین نگاه کردم تا ازش بخوام جلوش رو بگیره اما قبل از هر چیزی... کریس به سمتش برگشت و با اطمینان توی چشم های نمناکش نگاه کرد.
دست راستش بالا اومد و روی موهاش نشست...و بعد از کمی پیچ و تاب خوردن بین موهاش سر خورد و پایین تر لغزید... و با ملایمت صورت کوچیک پسر رو نوازش کرد.
+ چیزی نیست...برمیگردم.
و بعد از چند ثانیه نگاه کردن توی چشم هاش برگشت و همراه آیرین، لیسا و بکهیون به سمت در اتاق حرکت کرد.
چند ثانیه طول کشید تا بتونم اتفاقاتی که جلوی چشم هام افتاده بود رو هضم کنم و نگاهم رو از روی پسر غریبه ای که هویتش رو نمیشناختم بردارم.
اما بالاخره به خودم اومدم و دنبال بقیه از در اتاق بیرون رفتم در حالی که سوزش تندی رو توی قفسه سینم احساس میکردم...
.
.
.
VOUS LISEZ
𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫
Fanfiction༒Fic:Bloody Winter ~فیک:زمستان خونین ༒Couple:krisho_kaihun_krishan_kaisoo_chanbaek ༒Main character:kriswu & kim jongin ༒Genre:Criminal,Drama,lover, smut,BDSM ~کاپل ها:کریسهو_کایهون_کریسهان_کایسو_چانبک ~نقش اصلی:کریس وو_جونگین ~خلاصه: پسر خونسرد و بی...