༒𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟏

114 45 38
                                    

دوستان اگر ووت ها و کامتاا به حدی که میخوام نرسه پازت بعدی خیلی خیلی دیر آپ میشه!...تنکس داسه خوندنتون♧

<سهون>

رو به روی اون دو نفر نشسته بودم در حالی که لوهان کنارم بود و کلافگی از چهرش میبارید.
مشخص بود که اوقات سختی رو بین اون دو نفر که حالا با خشم رو به روم روی کاناپه های تک نفره نشسته بودن، گذرونده بود.
به جونگین نگاه کردم که از پنجره فاصله گرفت.
+ اینجا چیکار میکنی؟
پرسید در حالی که مخاطبش بنگچان بود.
بنگچان با نگاهی که ازش آتیش میبارید رو به جونگ غرید.
+ حالا باید به تو هم جواب پس بدم؟
- کافیه!... تو برای بحث و دعوا اینجا اومدی یا برای دیدن کریس؟
تقریبا با صدای بلند گفتم و اجازه ندادم بحث تازه ای بینشون شکل بگیره.
چند ثانیه سکوت توی فضای خونه برقرار شد که شمرده و آروم پرسیدم.
- برای چی میخوای کریس رو ببینی؟
نگاهش کمی رنگ عوض کرد و بعد پوزخند ریزی روی لب هاش نشست.
+ بهش یه لطفی کردم... اومدم واکنشش رو ببینم!
یه لطف؟... حاضر بودم قسم بخورم که اتفاق خوبی پشت این ماجرا نیست...
چنگی بین موهام زدم که گرمای دستی رو روی ساق دستم حس کردم.
+ سهونا... به نظرم بو های خوبی نمیاد!
به چشم های نگران لوهان خیره شدم و بعد دستش رو توی دستم فشردم تا از نگرانیش کم کنم اما...
توی دلم شدیدا باهاش موافق بودم.
بو های خوبی به مشام هیچکدوممون نمیرسید!

.
.
.
- چیزی از حرفاش متوجه میشی؟
به صورت کنجکاوش که با دقت صحبت های جونگین به زبون ایتالیایی رو پشت تلفن زیر نظر گرفته بود اشاره کردم و پرسیدم و بعد از اینکه لیوانم رو از آب پر کردم به سمت لب هام بردم.
+ تقریبا... به نظر میاد دنبال یه نوع ماهی گوشت خواره به اسم پیرانا...
با لبخند متعجبی نگاهش رو از جونگینی که توی پذیرایی بود گرفت و به سمتم گفت.
ابروهام رو بالا فرستادم و بعد از نوشیدن آخرین قطره های آب توی لیوان لیوان رو روی میز گذاشتم.
- برای چی همچین چیزی لازم داره؟
شونه هاش رو بالا انداخت و سرش رو به نشونه نمیدونم به دو طرف تکون داد.
قبل از اینکه جمله بعدیم رو به زبون بیارم صدای وحشتناکی رو از داخل پذیرایی شنیدم.
جفتمون با عجله از آشپزخونه خارج شدیم و با کریس همراه آیرین و تهیونگ داخل پذیرایی رو به رو شدیم.
آب دهنم رو قورت دادم و به اخم وحشتناکی که کل صورت کریس رو پوشونده بود نگاه کردم.
یکی یکی همه رو از نظر گذروند و با رسیدن به بنگچان متوقف شد.
عصبانیتش از نفس نفس زدن هاش هم مشخص بود و آیرین با تکون دادن سرش اولتیماتیوم داد که وضعیت به شدت قرمزه...
نگاهم سمت جونگینی کشیده شد که در حالی که با قدم های نا مطمئن به جمع نزدیک میشد موبایلش رو گوشش فاصله داد.
+ چه خبر شده...؟
+ گمشو توی اتاقم!
صدای فریاد کریس با زمزمه آروم جونگ ترکیب شد و از شدت بلند بودنش باعث شد شنیده نشه.
به سمت بنگچان غرید و بعد قدم های بلندش رو به سمت پله ها برداشت.
لوهان بهم نزدیک تر شد و با ترس آستین لباسم رو توی مشتش گرفت.
ضربان قلبم اوج گرفت.
دلم میخواست بدونم موضوع چیه؟ ،بدون شک بنگچان بدجوری عصبانیت کریس رو تحریک کرده بود... اونم عمدی!
چون به وضوح میتونستم پوزخندِ سمج گوشه لبش رو ببینم.
جونگ تلفنش رو قطع کرد و بعد از نگاه کردن به نگاه های معنا دار آیرین و تهیونگ رو به روی بنگچان ایستاد و اخم کرد.
+ چه غلطی کردی؟!
بنگچان پوزخندش رو حفظ کرد و بدون اینکه چیزی بگه از کنارش رد شد.
پوست گوشه لبم رو با استرش به دندون گرفتم و به پله هایی خیره شدم که یکی یکی توسط بنگچان طی میشدن...

< بنگچان >

وارد اتاقش شدم و با نگاه کلی ای بهش فقط یک کلمه به ذهنم رسید.
تیره و تاریک...
سرم رو بالا گرفتم و دهنم رو برای گفتن جمله ای باز کردم اما قبل از اینکه به خودم بیام صورتم توسط مشت محکمی به سمت راست پرتاب شد.
شوری خون رو توی دهنم حس کردم و بعد یقه لباسم توی دست هاش مچاله شد.
+ با خودت چی فکر کردی احمق؟
از بین دندون های کلید شده غرید و چشم های آتیشیش رو بهم دوخت.
حقیقتا از اینکه اینقدر عصبانی میدیدمش خوشم میومد...
میدونستم پوزخند گوشه لبم بدجوری روی اعصابشه اما هیچ جوره نمیتونستم جمعش کنم.
و خب... چه بهتر!
- فکرشم نمیکردی که از برنامت خبر داشته باشم... نه؟ درد داره ؟
نفسش رو با عصبانیت بیرون داد و یقم رو کشید و پشتم رو به کتابخونه اتاقش کوبید.
اونقدر محکم که کتاب هاش با تکون شدید قفسه ها بیرون ریختن.
درد شدیدی رو توی استخون هام احساس کردم اما این باعث نشد پوزخندم رو از روی لبم پاک کنم.
+ آخه توئه کودن با خودت چی فکر کردی؟ انگار یادت رفته با کی در افتادی... کل کارآگاه های اون پایگاهی که رفتی بهشون اطلاعات دادی اینجان احمق!
چند ثانیه سکوت کردم و بدون حرف توی چشم های مشکی رنگش زل زدم.
دست هاش رو با فشار از یقم جدا کردم و بعد با چهره ای که حالا بدون نقاب ناراحتیم رو توش بروز میدادم زمزمه کردم.
- چی باعث به وجود اومدن این هیولا توی وجودت شده؟ چی باعث شد احساس و رابطت با سوهو رو بفروشی به بازی مزخرفی که همه رو درگیر خودش کرده؟!
این دفعه کریس بود که پوزخند زد.
+ چیه؟ بده انداختمش جلوی تو؟ فکر کردی نمیدونم چقدر تو کفِش بودی؟ اما خب حیف... چون اون به تو ذره ای فکر هم نمیکنه!
با خشم دندون هام رو روی هم فشار دادم.
توهینی که به خودم میشد رو میتونستم نادیده بگیرم اما... چی باعث میشد به خودش اجازه بده اینقدر تحقیر آمیز درمورد سوهو حرف بزنه؟
میل شدیدم برای مشت زدن توی دهنش رو سرکوب کردم و به سمت در اتاق حرکت کردم.
-لیاقتشو نداشتی...
قبل از اینکه خارج بشم صدای تهدید آمیزش توی اتاق پیچید.
+ اگه فقط یک بار دیگه همچین غلطی کنی... قبل از همه با دست های خودم میکشمت!

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Onde histórias criam vida. Descubra agora