༒𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟒

169 45 61
                                    

<جونگین>
یقه اش رو گرفتم و وارد اتاق فاکیش شدم .در اتاقو قفل کردم تا کسی مزاحمم نشه، هولش دادمو به دیوار کوبیدمش یقه هاش رو تو مشتم گرفتم : پیش خودت چه فکر مزخرفی کردی که همچین دستوری دادی؟تو اون کله پوکت چی میگذره؟
+بکش کنار دستتو
دستاش رو روی مچم گذاشت و یقه اش رو ازاد کرد : لزومی نمبینم‌چیزیو توصیح بدم!
احساس میکروم‌مغزم داره با این حرف هاش متلاشی میشه، قدرت فکر کردن نداشتم فقط میخواستم حرص و عصبانیتم رو با داد زدن روش خالی کنم
عصبی دوباره به یقه هاش چنگ زدم و با لحنی تند تو صورتش گفتم : مرضت چیه الان؟ چرا گروهو گذاشتی کنار!
بیخیال دستمو پس زد و سمت میزش حرکت کرد و پشتش نشست بیخیال و خونسرد لب زد:با ادمای سست عنصر کار نمیکنم!
نفس حرصی کشیدم و مشتی روی میز اتاقش کوبیدم: سست عنصر تویی که هیچ اعتمادی به گروه نداری
حتی زحمت توضیح دادنم به خودت نمیدی احمق
چهره اش خنثی بود ولی میتونستم بفهمم کم کم داره اتیش چشماش شعله ور میشه .
دفتر جلوی دستش رو باز کرد : لزومی نمیبینم چیزی رو براتون توضیح بدم
دندونامو روی هم فشار دادم : کریس.. اینقدر نفهم بازی درنیار مث ادم ازت توضیح میخوام... انقدر سخته جواب چهارتا سوالو بدی؟...واسه من ادای ادمای عاقل رو درنیار!
دوباره همون سکوت مسخره اش رو راه انداخت و همین منو بیشتر میچزوند . دلم میخاست اونقدر بگیرمش زیر کتک تا بحرف بیاد .خدا میدونه که به حرمت بعضی چیزا نرفتم شکل قیافشو عوض کنم
رو به روش وایسادم و بهش نگاه کردم : رو چه حسابی فکر کردی منم همینطوری ولت میکنم به حال خودت؟من بقیه نیستم که هر چی بگی بگم چشم... تا اینجا گروهی پیش رفتیم از این به بعدم گروهی ادامه میدیم... شیرفهم شدی یا حالیت کنم؟!
کریس یه تای ابروشو بالا برد و تن صداش بیشتر شد: منم بقیه نیستم بخوام ازت حساب ببرم و با چهارتا صدا تو گلو انداختن تنم به لرزه دربیاد...فک کنم به خاطر همینه جایگاها تعیین شده!
حوصله بحث کردن با تو یکی رو ندارم اگه قراره همینجوری رو بروم باشی گمشو بیرون
_تو خواب ببینی من پامو ازینجا بیرون بزارم
+پس دهنتو ببند و خفه شو تا خفت نکردم
با عصبانیت تمام بهم نگاه کرد .پوزخندی زدم ، روی کاناپه رو به روش پشت میز نشستم و  با لحن اروم و صدایی که به خاطر داد خش دار شده بود گفتم: اتفاقا تصمیم گرفتم دیگه نبندمش ...خصوصا جلو معشوقه سابق جناب عالی...میدونی که چی میگم  هوم؟ مثلا دهنمو باز کنم و هرچی مدرک هست تحویلش بدم و تو با فکر اینکه اون فلش و نابود کردی قرار نیست دست هیچ کس  بهش برسه به اهدافت برسی ! میدونی که وقتی به سرم بزنه هرکاری ازم برمیاد...اعتراف به زبون خودم کافیه که همه رو نابود کنه!...و تو هیچ کاری نمیتونی کنی!
نیش خندی زد: چرا فکر میکنی نمیتونم الان برای همیشه خاموشت کنم؟
-اگه اینکاره بودی از اول میکردی!
به این نتیجه رسیده بودم که داد و بیداد روش هیچ نتیجه ای نمیده.
هیچوقت نمیداد!
ازون جایی که کله شق گروهه و حرف حساب حالیش نیس باید به روش دیگه ای باهاش طی میکردم.
یه چیزی توی اعماق وجودم وول میخورد و باعث میشد به این فکر بیفتم که اجازه ندم کریس از این بیشتر وارد این ماجرا بشه و تا جایی پیش بره که کنترل رو دست خودش بگیره و حتی بخواد جلوی دخالت من رو هم بگیره...!
اما قسمت بد ماجرا این بود که اون برای ورودش نیازی به اجازه من نداشت...
این سونگ ازش خواست و اون قبول کرد...من چطوری میخواستم جلوش رو بگیرم؟
نمیدونم کم کاری کردم یا نه...نمیدونم باید بیشتر تلاش میکردم که دور نگهش دارم یا نه اما...
فقط میدونم هیچ چیز اونجوری که میخواستم پیش نرفته...
و البته که منظورم از همه چیز این سونگ و باند لعنتیش نیست... کریسه!
تنها چیزی که توی این لحظه برام اهمیت داشت این موجود قد بلند و عصبی ای بود که حالا داشت از ماجرایی که به خاطر من واردش شده بود پرتم میکرد بیرون...
و من هنوزم این حال نه چندان خوبش و بدخلق شدن یک دفعه ایش رو تقصیر خودم میدونستم...
به اندازه ای میشناختمش که بتونم از چشم هاش بخونم تهدیدم موثر بوده!
به طرف در اتاق رفتم : منتظر توضیحاتت هستم دوست عزیزم

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora