دوستلن قبل از خوندن این پارت خواستم بهتون بگم که اگر تعداد ووت ها و کامنت ها به حدی که میخوام نرسه دیگه این فیک رو آپ نمیکنم چون ما مثل بقیه نویسنده ها رو این چیزا مانور ندادیم اما میبینم که شماهم میخونید و واستون مهم نیست این دومورد!
<سهون>
شقیقه هام رو کمی ماساژ دادم و چشم هام رو بستم.
- آه چقدر از اون ساختمون فاکی متنفرم...
زیر لب زمزمه کردم و بعد از باز کردن چشم هام با آب پرتقالی که به سمتم گرفته بود رو به رو شدم.
لیوان رو از دستش گرفتم و اون همینطور که کنارم مینشست با نگرانی پرسید.
+ چیشده؟
به چشم های آهوییِ رنگ عسلیش که درشت شده بهم زل زده بود نگاه کردم.
- اون پدر عوضیت طبق معمول معرکه راه انداخت...
با دیدن اینکه سرش رو پایین انداخت و توی خودش جمع شد از حرفی که زدم پشیمون شدم.
اون ناراحت شده بود.
نه از اینکه به پدرش گفته بودم عوضی... از اینکه اون عوضی رو پدرش خطاب کرده بودم!
توی سکوت لیوان آب پرتقال خنک رو یک نفس نوشیدم و بعد از اینکه لیوان رو پایین آوردم دستمو رو موهای خرمایی رنگش گذاشتم و کمی نوازشش کردم.
- ممنونم لوهان
سری تکون داد و دوباره نگاهش رو بالا آورد.
+ خب... بعدش چیشد؟ رئیس چیکار کرد؟
یکی از ابروهام رو بالا فرستادم.
تازگیا رفتار این پسر... یکم عجیب نشده بود؟
- تو چرا جدیدا اینقد درمورد کریس کنجکاوی؟!
+ هی من درمورد اون کنجکاو نیستم... درمورد اینکه اونجا چه اتفاقی افتاده کنجکاوم!
تند تند گفت و بعد نگاهش رو به سمت لیوان آب پرتقال خالی روی میز لغزوند.
گوشه لبم بالا رفت اما لبخندم رو کنترل کردم و سرم رو تکون دادم.
- آها... که اینطور...خب اتفاق خاصی نیفتاد.
کریس بهشون گفت که مجبور شدن بچه ها رو بندازن تو دریا چون ورودشون به کشور با اون بچه ها غیر ممکن بوده... و بعد هم جنس ها رو بهشون تحویل دادن.
چشم هاش گشاد شد.
ابروهاش رو بالا فرستاد و با بهت و تعجب دستش رو روی پام گذاشت.
+ واقعا که همچین اتفاقی نیفتاده... افتاده؟
چشم هام رو ریز کردم و به این فکر کردم که منظورش از اتفاق چیه... و وقتی که فهمیدم درمورد غرق کردن بچه ها حرف میزنه بی اختیار با صدای بلند خندیدم.
- نه احمق... معلومه که نه! وسط مسیر اونا رو به یه کشتی دیگه منتقل کردیم که باربری بود و هیچ توجهی رو به خودش جلب نمیکرد.
سرخ شده آهانی گفت و با خجالت پشت گردنش رو خاروند.
لبخند روی لبم عمیق تر شد.
برای اینگه از این حالت خارجش کنم لیوان خالی رو از روی میز برداشتم و به سمتش گرفتم.
- عاام... بازم توی یخچال آب پرتقال داریم؟
لبخند ریزی زد و بعد از تکون دادن سرش از کنارم بلند شد.
لیوان رو از دستم گرفت و به سمت آشپزخونه قدم برداشت.<جونگین>
دو تقه به در زدم و منتظر موندم و وقتی جوابی نگرفتم با تردید اسمش رو صدا زدم.
- کریس؟
باز هم جوابی نگرفتم و توی ذهنم احتمال دادم که خواب باشه.
دستم روی دستگیره در نشست و به سمت پایین فشارش دادم.
آروم و بیصدا وارد اتاق شدم و به جای اینکه روی تخت ببینمش! ... پشت میزش دیدمش و اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد دود جمع شده تو فضای اتاق بود.
نگاهم به زیرسیگاری روی میزش کشیده شد که پر از ته سیگار بود... و اون داشت آخرین سیگارش رو توش خاموش میکرد.
دندون هام رو بی اراده روی هم فشردم و به سمت پنجره رفتم. بعد از باز کردنش نگاهم رو دوباره روی کریس برگردوندم.
میدونستم... میدونستم که بحث کردن با کریس جدیدی که مقابلم نشسته بی فایدست اما نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.
- با سیگار کشیدن قرار نیست به جایی برسی!
بالاخره نگاهش رو بالا آورد و با چشم هایی که کاملا به خون نشسته بودن بهم زل زد.
+ دلیلی برای نکشیدن ندارم.
- از دست دادن ریه هات دلیل خوبی نیست؟!
کمی مکث کرد و بعد به پشتی صندلش تکیه داد.
+ اما خودت هم انجامش میدی.
- نه به اندازه تو لعنتی!
+ کارت رو بگو!
صدام کمی بالا رفت و اون بحث رو به جای دیگه ای کشوند.
نمیدونم برای چندمین بار اما باز هم توی دلم خودم رو برای اینکه مسبب ورود کریس به این جریان ها شدم، لعنت کردم...
آدم بی منطق و افراطی ای که رو به روم میدیدم هیچ شباهتی به کریس گذشته نداشت و این...
صادقانه قلبم رو به درد می آورد.
- دلیل این رفتار ها رو نمیفهمم کریس... کی میخوای نابود کردن خودت رو تموم کنی؟
در حالی که تقریبا صدام میلرزید گفتم و برای فقط یک ثانیه.... لرزش مردمک های سیاه رنگش وقتی که نگاهش توی نگاهم گره خورد رو حس کردم.
- وقتی که بتونم همشون رو نابود کنم.
+ نمیفهمی تا اون موقع خودتی که بیشترین آسیب رو میبینی لعنتی؟
صدای بلند فریادم توی اتاق اکو شد و تنها جوابی که دریافت کردم سکوت بود.
پوزخند تلخی گوشه لبم نشست و خسته از بحث کردن دستی به صورت کشیدم.
- یکم استراحت کن.
و به چشم های سرخش اشاره کردم قبل از اینکه تاقش بیرون بزنم صدای بمش رو شنیدم:
باید برم جایی!
.
.
.
.
.
.
بعد از اینکه زنگ در رو فشردم عقب رفتم و کنار کریس ایستادم.
دستم هام رو توی جیب کتم فرو کردم و از شدت سرمای هوا کمی لرزیدم.
چند ثانیه نگذشته بود که در باز و کیونگسو با چشم های گشاد شده پشت در ظاهر شد.
+ کـ... کریس!
با بهت زمزمه کرد.
قبل از اینکه کریس چیزی بگه ادوارد از پشت کیونگسو بیرون پرید و بدن کوچولوش رو توی بغلم پرتاب کرد.
+ عمو جونگیـــننن
لبخند زدم و خم شدم تا بتونم توی بغلم بگیرمش.
- چطوری جوجه؟
بعد از "خوبم" کوتاهش خنده شیرینی سر داد و لپ گرمش رو کنار گوشم چسبوند و با حلقه کردن دست هاش دور گردنم بغلم کرد.
کیونگسو که تازه به خودش اومده بود سرش رو کلافه تکون داد و عقب رفت.
+ بـ... بیاین داخل... هوا خیلی سرده.
به سمت داخل خونه قدم برداشتیم.
اول کریس و بعد من در حالی که ادوارد توی بغلم بود وارد خونه شدیم.
به سمت کاناپه قدم برداشتم که صدای کیونگسو رو شنیدم.
+ چایی میخورین یا قهوه؟
به صورتش که توش احساسات متخلف بیداد میکرد نگاهی انداختم.
کاملا مشخص بود سعی داره طوری رفتار کنه که انگار همه چیز عادیه اما...
- عام... فکر کنم چایی.
و وقتی که با نگاهم دنبال کریس گشتم در حال دور شدن از پذیرایی بود.
کیونگسو با دنبال کردن رد نگاهم متوجهش شد و به سمتش قدم برداشت.
+ کریس... چیشده؟
و بعد قبل از اینکه کریس بتونه وارد اتاق سابقش بشه سد راهش شد.
- اومدم وسیله ببرم... برو کنار.
گفت و با گذاشتن دستش روی شونه کیونگسو سعی کرد کنارش بزنه اما کیونگسو دستش رو پس زد و با بغض گفت.
+ باشه... باشه... فقط قبلش یکم بمونین... میخوام چایی درست کنم.
- نیومدم مهمونی... برو کنار!
با تندی گفت و این تلنگری بود برای اینکه سدی که کیونگسو جلوی احساساتش ساخته بود فرو بریزه...
+ معلوم هست تو چته کریس؟ اصلا میدونی چند وقته اینجا نیومدی؟
توی صورت کریس فریاد زد.
لرزش محسوس بدن کوچیک ادوارد رو توی بغلم احساس کردم.
با دو تا انگشت شستم گوش هاش رو کیپ کردم و بیشتر توی بغلم فشردمش.
- معنی این کارات چیه لعنتی؟ چیکار کردی که سوهو فکر میکنه یه قاتلی؟ مگه همه چیز خوب نبود؟ یه شغل خوب داشتی... زندگیتو میکردی چرا خودتو به اینجا کشوندی؟
میدیدم کاسه صبر کریس که این روز ها کوچیک تر هم شده بود ذره ذره لبریز میشد و در آخر دستش بالا اومد و با شدت کیونگسو رو از جلوی چهار چوب در کنار زد.
کینگسو تلو تلو خورد اما تونست خودش رو سر پا نگه داره.
قبل از اینکه کریس دومین قدمش رو به ورودی اتاق برداره با صدایی که حالا بر خلاف چند ثانیه پیش آروم و لرزون شده
بود گفت.
+ اصلا به اون فکر کردی؟... چطور میخوای بعدا توی چشم هاش نگاه کنی؟
کریس در لحظه ایستاد و دستش روی دستگیره در موند.
دست هاش مشت شد و لرزید.
ادوارد توی بغلم تکون خورد و من به چشم های براق شده از اشکش خیره شدم در حالی که کلمه "اون" از توی ذهنم کنار نمیرفت...
* منظورش کی بود؟*
مکث کریس فقط چند ثانیه طول کشید و بعد دوباره چشم هاش خالی از هر حسی شد.
وارد اتاق شد و کیونگسو جلوی چهار چوب در به فریاد هاش ادامه داد.
+ خانوادت میخواستن تو همچین آدمی بشی لعنتی؟ هیچ فکر کردی وقتی ببینیش میخوای چی بهش بگی؟ کریس به خودت بیا... به اندازه کافی دل همه رو شکستی... تمومش کن!
بیچارگی و عجز رو علاوه بر صداش توی چهرش هم میشد تشخیص داد...
کریس با ساکی که دستش بود از اتاق خارج شد و مستقیم به سمت در خروجی حرکت کرد.
کیونگسو به خودش اومد و برای اخرین بار راهش رو سد کرد و مقابلش ایستاد.
با ته مونده امیدی که توی چشم هاش بود به کریس زل زد و زمزمه کرد.
+ تمومش میکنی... مگه نه؟
کریس پلک زد و بعد از بالا به کیونگسویی که یک قدم تا فروپاشی فاصله داشت زل زد.
+ هیچکدوم از اینا به تو ربطی نداره کیونگسو...تموم شده... همه چیز بین من و تو و سوهو و هر کی که میشناختم دیگه تموم شده... متوجه شدی؟
با خونسردی گفت و بعد از نیم نگاهی به من در ورودی خونه رو باز کرد و خارج شد.
ادوارد رو روی زمین گذاشتم و صورت ترسیدش رو نوازش کردم و روی موهاش رو بوسیدم.
به سمت در قدم برداشتم و نگاه متاسفم رو به صورت بهت زده کیونگسو انداختم.
و بعد از اینکه از خونه خارج شدم کریس وسط کوچه کنار ماشین دیدم که به ماه نیمه کامل زل زده بود.<سهون>
فکرم مشغول بود.انگار سکوت خونه بیشتر باعث متشنج شدن اعصابم میشد .تو خونه رژه میرفتم و صدای قدم هام تو پذیرایی اکو میشد، همه اتفاقات این مدت توی مغزم مثل یه فیلم با ژانر وحشت معمایی درحال پخش بود.
تو حال خودم بودم که با صدای در رشته افکارم پاره شد، قطعا کس دیگه ای نمیتونست جز جونگین باشه .
درو باز کردم به چهره خسته و آشفته اش خیره شدم.
جواب سلاممو که داد، کت چرم قهوه ایش رو درآورد روی مبل انداخت و نشست . بطری آبجو رو برداشت و سر کشید.
کنارش نشستم چونه اش رو گرفتم و سمت خودم برگردوندم. به چشمام نگاه کرد و با عصبانیت دستمو پس زد:از تو چشمای فاکی من سعی نکن بفهمی چیشده!
لباش رو روی لبام کوبوند و شروع به بوسیدنم کرد .نمیدونم چیشده فقط تنها چیزی که میفهمم اینه ک باید آرومش کنم.
موهاشو چنگ زدمو سرشو عقب دادم اینبار خودم بوسه رو شروع کردم و اون وحشیانه و از روی حرص لب هام رو میمکید و گاز میگرفت.
دستشو زیر لباسم برد و عضوش رو چنگ زدم همزمان گردنش رو گاز گرفتم .لباس هاشو درآوردم .جلوم رو گرفت
اعصابم خورد و از جام بلند شدم خواستم برم سمت اتاق ک دستم رو برگردوند و چسبوندم به دیوار عصبی گفتم :ازت فعلا نمیپرسم چه مرگت شده ولی مث اینکه نمیتونی فراموش کنی...
خمار بهم نگاه کرد و گوشه لبمو بوسید:تورو میخوام تا یادم بره
شلوارم رو پایین کشید و بدون آمادگی وارد کرد .دستام مشت شده بود ک محکم حرکت میکرد. انگشت هاش رو دونه دونه بهش اضافه میکرد که ناله هام بلند شد .شروع کردم به گاز گرفتن شونه و کتفتم خط قوس کمرم رو لیس زد و حرکش دستش ک توی شلوار روی عضوم بود بیشتر کرد .پاهام لرزه خفیفی داشت لباش با ولع و حرص لب های منو تسخیر میکرد .انگار که تموم اتفاقا پاک شده باشه .ذهنمون فقط درگیر رفع نیاز هم بود
وقتی آروم گرفتم و دستش خیس شد .توی گوشم گفت :هنوز کارم بات تموم نشده
بازوم رو گرفت و کشوندم سمت حموم
مجبورم کرد با بدن لخت روی سرامیک های حموم بشینم
تموم عضوش رو تو حلق و دهنم حرکت میداد و بعد سمت خودش برم گردوند تموم نیپلام رو گاز گرفت و دوباره واردم کرد اینبار با وجود اینکه تو سوراخم کام شده بود خودمو حرکت میدادم
صدای نفس هام و ضربه هاش دوباره منو گرم کرد و باعث شد با سرعت بیشتر تو سوراخم بکوبه
و در اخر وقتی داشت زبونش و روی بدنم میکشید باهم کام شدیم
بدون اینکه عضوش رو در بیاره تو بغلش بلندم کرد و برد زیر دوش .لباش رو اروم بوسیدم
ČTEŠ
𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫
Fanfikce༒Fic:Bloody Winter ~فیک:زمستان خونین ༒Couple:krisho_kaihun_krishan_kaisoo_chanbaek ༒Main character:kriswu & kim jongin ༒Genre:Criminal,Drama,lover, smut,BDSM ~کاپل ها:کریسهو_کایهون_کریسهان_کایسو_چانبک ~نقش اصلی:کریس وو_جونگین ~خلاصه: پسر خونسرد و بی...