های گایز
کامنتا و ووت هاتون راضیم نکنه مثل پارت قبل خبری از پارت جدید نیست میدونید که عملیش میکنم اما اگر ووتها و کامنتاتون زیاد باشه و راضیم که زودتر پارت جدیدو میذارم!<سوهو>
کلید رو توی قفل چرخوندم و بعد از باز کردن در وارد خونه شدم.
سرد بود و ساکت.
کفش هام رو درآوردم و نگاهی به پذیرایی تاریک انداختم.
دلم گرفت و آب دهنم رو همراه بغضی که داشت توی گلوم تشکیل میشد قورت دادم.
برای یک لحظه یاد لحظاتی افتادم که این خونه شلوغ بود.
وقت هایی که صدای کل کل سهون و بنگچان خونه رو پر میکرد و جونگین همیشه طرف سهون رو میگرفت... حتی اگه حق با بنگچان بود.
وقت هایی که بوی خوب غذاهای سهون توی آشپزخونه میپیچید...
دورهمی های وقت و بی وقت...
جمع دوستانمون...
ته دلم سوزش ریزی رو احساس کردم.
دلم بدجوری گرفت...
از اینکه دوستی هامون از هم پاشیده بود و دیگه قرار نبود اون جمع دوست داشتنی رو کنار هم ببینم...
دیگه قرار نبود کنارشون وقت بگذرونم و از ته دلم لبخند بزنم...
دیگه قرار نبود کریس، اون مرد مهربونی که سال های زیادی از عمرم رو دوستش داشتم، جایی نزدیک به خودم ببینم و از این نزدیکی لذت ببرم...
اون روز به روز دور تر و دست نیافتنی تر میشد و قلب من... روز به روز احمق تر!
کی فکرش رو میکرد کریس وو... پسر درس خون و مهربونی که توی دانشکده همه عاشقش بودن الان تبدیل به رئیس یه باند خلافکار شده باشه که حتی مشخص نیست برای چی مرتکب قتل های زیادی شدن!
از جلوی راهرو عبور کردم و وارد آشپزخونه شدم.
در یخچال رو برای برداشت بطری آب باز کردم که با دیدن کاهو های تقریبا پلاسیده قفسه پایینی یخچال خشک شدم.
پلک زدم و دهنم رو باز کردم.
- مـ... من...
دوباره پلک زدم و ضربان قلبم اوج گرفت.
- من یه خرگوش داشتــــم!
در یخچال رو بی حواس کوبیدم و به سمت اتاق دویدم.
با چشم هام دنبالش گشتم و قفسش رو گوشه اتاق دیدم.
جلوش نشستم و به پنبه ای که بی حال گوشه قفس افتاده بود زل زدم.
با عجله در قفس رو باز کردم و بدن کوچیکش رو بیرون آوردم.
بغض سختی داشت توی گلوم شکل میگرفت.
از تکون های ریز بدنش نفس های کوتاه و آرومش رو تشخیص دادم اما حتی وقتی بدنش رو تکون دادم هم چشم هاش رو باز نکرد.
جوشیدن اشک رو توی چشم هام احساس کردم.
همه احساسات بد این چند مدت که روی قلبم سنگینی میکردن داشتن از راه چشم هام به بیرون راه پیدا میکردن.
شال گردنم رو از گردنم باز کردم و بدن سفید و بی حرکتش رو داخلش گذاشتم و بدون اتلاف وقت از خونه بیرون زدم.
یک نفس و بدون وقفه تا کلینیک دامپزشکی انتهای خیابون دویدم.
بعد از اینکه رفتم داخل سالن انتظار منشی رو پشت میزش ندیدم.
به سمت در اتاقی که به نظر میومد اتاق دکتر باشه دویدم و بدون اینکه در بزنم در رو باز کردم.
+ حالتون خوبه؟
مرد قد کوتاهی که با روپوش سفید و عینک روی چشم هاش پشت میزش نشسته بود از روی صندلیش بلند شد و پرسید.
و چیزی که به نظرم آشنا اومد صداش بود.
یکی از دست هام بالا اومد و ناخودآگاه قطره های مزاحم اشک رو از روی چشم هام پاک کردم تا بتونم واضح صورتش رو ببینم... و وقتی که موفق شدم با ناباوری زمزمه کردم.
- شیومین...؟
از ابروهای بالا رفته و لبخند گنگی که کم کم داشت روی لب هاش شکل میگرفت مشخص بود که من رو شناخته...
کی فکرش رو میکرد که توی این موقعیت و توی این کلینیک... بهترین دوست دوران دبیرستانم رو توی این لباس ببینم!
سرش رو بالا و پایین تکون داد و با دست های باز جلو اومد تا من رو توی بغلش بگیره که با یاد آوری جسم کم جون توی دستم دوباره چشمه اشک هام جوشیدن گرفت.
بدن پنبه رو توی دست هام بالا آوردم و اون متوقف شد.
- خرگوشم...
با عجز گفتم و دوباره دیدم به خاطر اشک هام تار شد.
با تعجب و به نرمی پنبه رو از بین دست هام گرفت و شروع به معاینه کرد.
دوباره چشم های خیسم رو با آستینم پاک کردم و به حرکت دست های دوست دبیرستانیم خیره شدم.
+ حال این دختر کوچولو خوبه... اما به نظر میاد مدتی گرسنه مونده.
زمزمه کرد و بعد از نوازش گردنش سرش رو بالا گرفت و با نگاه سوالی بهم نگاه کرد.
و من تازه متوجه شدم خیلی وقته خونه نرفتم... اما... مگه بنگچان قرار نبود ازش مراقبت کنه؟
بغض توی گلوم بزرگ تر شد.
- پنبه خیلی برام با ارزشه... لطفا...
گفتم و با عجز توی چشم هاش نگاه کردم.
لبخندی زد و سرش رو تکون داد.
+ نگران نباش... اونجا بشین برمیگردم.
و بعد سمت در قهوه ای رنگ سمت راست اتاقش رفت.
نفس لرزونم رو بیرون فرستادم و با پاهایی سست به سمت کاناپه رفتم.
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫
Fanfiction༒Fic:Bloody Winter ~فیک:زمستان خونین ༒Couple:krisho_kaihun_krishan_kaisoo_chanbaek ༒Main character:kriswu & kim jongin ༒Genre:Criminal,Drama,lover, smut,BDSM ~کاپل ها:کریسهو_کایهون_کریسهان_کایسو_چانبک ~نقش اصلی:کریس وو_جونگین ~خلاصه: پسر خونسرد و بی...