<سوهو>
- اومدم قاتل پروندم رو دستگیر کنم!
محکم گفتم و بعد از کشیدن مچ دستم از بین انگشت هاش بهش نگاه کردم.
عصبی نفسش رو بیرون داد و با عصبانیت تمام توی چشم هام زل زد.
+ فقط خفه خون بگیر و از جات تکون نخور تا کارم تموم بشه!
با خشم از بین دندون های کلید شده غرید و من...
به این فکر کردم آخرین باری که چهره عصبانیش رو دیدم کِی بوده...؟
مطمئنم من یا هر کس دیگه ای که این آدم رو میشناسه با یادآوریش چیزی جز چهره بی حس و چشم های تو خالیش پشت پلک هاش نمیاد اما حالا...
چی اینقدر عصبانیش کرده بود؟!
- خفه خون بگیرم و تکون نخورم تا بری و جون یه آدم دیگه رو بگیری؟
ابروهاش رو بالا فرستاد.
با تعجب و البته حرص شدیدی که توی حرکات و حرفاش دیده میشد توی چشم هام نگاه کرد.
+ که اینطور... باشه... اینجا نمون... برو به کارت ادامه بده تا بکشنت... کار منم راحت تر میشه!
و بعد ازم رد شد و به دیوار بغلی تکیه داد.
نوری که از طلوع خورشید ساطع میشد به قرینه ی چشم هاش برخورد میکرد و باعث میشد از همیشه روشن تر به نظر برسن.
اگه این موقعیت حساس و خطرناک و مکانی که توش بودیم و خشم توی چشم های کریس رو فاکتور میگرفتم...
میتونستم بگم که احساس دلتنگی داره به قلبم فشار میاره اما...
+ پس چرا نمیری؟!
نگاهم رو ازش گرفتم.
خب... من تردید داشتم.
نمیدونم چیزی که باعث میشد حرفاش رو نادیده نگیرم و برم از این ساختمون لعنتی سر در بیارم چی بود...
اما هر چی که بود نمیذاشت پاهام رو تکون بدم و از جلوی چشم هاش محو شم.
نمیدونم چند لحظه، ثانیه یا حتی دقیقه شد که خیره بهش توی افکارم غوطه ور بودم که کلافه تکیشو از دیوار گرفت.
+ همین جا بمون و به دست و پای من نپیچ.
از کنارم رد شد و به سمت ساختمون رو به رویی پل حرکت کرد.<جونگین>
به سختی چشم های خستم رو از هم باز کردم و اولین چیزی که احساس کردم برخورد پرتوهای نور به چشم هام و سوزششون بود.
صدای سرسام آور و آزار دهنده زنگ موبایلم بعد از نور دومین موجود لعنتیِ توی اتاق بود که خوابم رو به هم میزد.
با چشم هایی که نصفه نیمه باز نگهشون داشته بودم دستم رو روی پاتختی حرکت دادم و بالاخره گثشیم رو پیدا کردم و بلافاصله دکمه سبز رنگش رو لمس کردم و کلافه با صدای تقریبا بلندی جواب دادم.
- بله؟!
+ جونگ... لـ... لطفا کمکم کن!
با صدای ترسیده و مضطربش تقریبا خواب از سرم پرید و روی تخت نیم خیز شدم.
- چیشده؟
+ کریس رفته... رفته کارخونه و آیرین بهم خبر داد که پلیس همین الان قراره بره اونجا... من... من تونستم دوربینا رو غیرفعال کنم اما نمیتونم با کریس ارتباط بگیرم!
با حرف هایی که جین زد دلم هری پایین ریخت.
یعنی چی که کریس رفته کارخونه و پلیسا هم قراره برن اونجا؟!
اصلا چرا کریس رفته تو اون کارخونه لعنتی و پلیس چرا تو همین تایم بخواد اونجا حضور پیدا کنه؟
دلم گواهی خوبی نمیداد...
- میرم اونجا.
بدون اتلاف وقت به جین گفتم و تلفن رو قطع کردم.
هوا تازه داشت رو به روشنی میرفت و هنوز به یک ساعت نکشیده بود که از بیمارستان برگشته بودیم.
لباسام رو بدون تولید صدایی از کمد بیرون کشیدم و بدون اینکه سهون رو بیدار کنم از اتاق خواب خارج شدم و در رو بستم.
بعد از پوشیدن لباس هام از خونه بیرون زدم و وارد آسانسور شدم و همینطور که دکمه P رو فشار میدادم با آیرین تماس گرفتم.
- قراره چه اتفاقی بیفته آیرین؟ فکر نمیکنم اینا طبق برنامه بوده باشن!
بعد از مکث کوتاهی صدای آروم و محتاطش رو شنیدم.
+ نه نیست... اما من دیگه نمیتونم به تماس هات جواب بدم چون داریم میریم سر عملیات... فقط در این حد بهت بگم که کریس تو کارخونه اس و همینطور سوهو... و ما الان داریم برای دستگیریش میریم اونجا پس هر چه زودتر باید خودت رو بهش برسونی!
همینطور که گوشی رو توی مشتم فشار میدادم صدای بوق قطع تماس توی گوشم پیچید.
با دستی که بی اختیار کمی میلرزید پشت موتورم نشستم و روشنش کردم.
ریموت پارکینگ رو زدم و به مقصد کارخونه با ته دلی که بین زمین و هوا معلق بود ساختمون رو ترک کردم.
STAI LEGGENDO
𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫
Fanfiction༒Fic:Bloody Winter ~فیک:زمستان خونین ༒Couple:krisho_kaihun_krishan_kaisoo_chanbaek ༒Main character:kriswu & kim jongin ༒Genre:Criminal,Drama,lover, smut,BDSM ~کاپل ها:کریسهو_کایهون_کریسهان_کایسو_چانبک ~نقش اصلی:کریس وو_جونگین ~خلاصه: پسر خونسرد و بی...