༒𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖

245 69 26
                                    

<کریس>
تهیونگ پشت فرمون نشسته بود و من سرمو به پشت صندلی تکیه دادم،
جونگین ترجیح داد عقب بشینه ولی من استرسی که از صورتش گرفته بودم و یادم نمیرفت
هوا سمت تاریکی میرفت و با چشمم حرکت نور خورشید و که ذره ذره جون میداد و دنبال میکردم،
سرم درد میکرد و سکوت داخل ماشین هم کمکی به بهتر شدنش نمیکرد
دولا شدم و بطری ای که زیر پام بود و برداشتم، مسکنی که از داشبرد برداشته بودم و با چند قلوپ قورت دادم و ترجیح دادم چشمام رو ببندم تا وقتی که برسیم.
با صدای تهیونگ که خبر رسیدنمون رو میداد چشمامو باز کردم، تاریکی خودشو روی زمین پهن کرده بود و خرابه ای که جلوی چشمام بود عصبانیتمو بیشتر می‌کرد؛ میدونستم قراره تو چه جهنمی پا بزارم؟
از ماشین پیاده شدم و پای خشک شده ام و تکون دادم
تهیونگ سمت در زنگ زده قدم برداشت و من و جونگین هم بی صدا پشت سرش وارد شدیم،
خوب بود که جونگین حرفی نمیزد وگرنه مطمئن نبودم که یک مشت تو صورتش نکوبم،
وارد مخروبه شدیم و فقط صدای قدم هامون توی فصای خاکی و نیمه تاریک اکو میشد.
دستم رو داخل جیب شلوار نیمه تنگم فرو کردم و پشت سر تهیونگی که در اتاقی رو باز کرده بود وارد شدم
بوی الکل و بیمارستان رو حس کردم ، چشم هام فضای سبز و خاکستری رنگی که شبیه اتاق عمل بود رو برسی کرد و با اخمای ناخداگاهی که روی پیشونیم بود به جونگین نگاه کردم، ولی اون به زمین خیره شده بود و نگاهم نمیکرد
یک مرد جوون از پشت کمدها پیداش شد!
موهای بلند و آرایش غلیظی داشت، رژ مشکی و سایه تاریکش نشون میداد یک مرد معمولی نیست!
آروم و ظریف قدم برمیداشت و دست ها و کمرش رو موقع راه رفتن تاب میداد.!
جلو اومد و رو به روم با فاصله کمی ایستاد!
قد بلند و ظریف بود صورتش رو نزدیک صورتم آورد و لب زد:این سونگ عوضی خوب چیزی شکار کرده!
لبخند زد و فاصله اش رو زیاد کرد به جونگین که هنوز سرش رو پایین انداخته بود نگاه انداخت!
-تو اینجا نمیومدی که، شاخ شمشاد!
جوابش رو نداد دوباره سمت من برگشت با انگشت های ظریفش کراواتم رو به بازی گرفت:جای خوبی نیاوردنت پسر جون!
تهیونگ که تا اون لحظه ساکت بود غرید:هی دنی کارتو بکن!
لبخند دندون نمایی زد:اوکییییییی
همینطور که دست هاشو روی هوا تکون میداد بلند گفت:میرم که برای آلفا یه قربونی کنیم
بعد بلند خندید!
دست هام رو مشت کردم که شدت استرسم رو کم و ظاهر بی تفاوتم رو حفظ کنم!

<تهیونگ>
با فاصله از کریس ایستاده بودم به نیم رخش زل زدم هیچ حسی رو نمیشد از صورت و‌چشم هاش دریافت کرد!
جونگین به دیوار تکیه داده بود و مضطرب پاشنه ی پای چپش رو تکون میداد، دنیل همینطور که میخوند و روپوش سفیدش رو به تن میکرد گفت:هیچی لذت بخشتر از رنگ خون روی پارچه سفید نیست مگه نه؟
از این شرایط متنفر بودم، این سونگ داشت من و جونگین رو هم تنبیه میکرد اما ما بتا بودیم لزومی نداشت سلاخی شدن این بچه ها رو ببینیم کار ما افشاگری بود نه دیدن تیکه تیکه شدن افراد بی گناه!
تبرش رو از داخل کمد مخصوصش درآورد، تصور اینکه با اون تبر میخواد چیکار کنه حالم رو بشدت بد میکرد!
هرچی دنیل به جسد نزدیک میشد جونگین مضطربتر به کریس نگاه می انداخت، خودش یک جراح ماهر بود پس از تیکه تیکه شدن یک نفر حالش  اونقدرها بد نمیشد اما تموم استرس و نگرانیش تو کریس خلاصه میشد!
از وقتی فهمید کریس قراره به عنوان آلفا یک برای این سونگ عوضی کار کنه به هر دری زد که کریس اینجا نباشه اما فایده ای نداشت!
کریس بعد از ده سال دومین آلفا یکی هست که این سونگ انتخاب کرده و این قطعا جریان خوبی پشتش نبود!
دنیل تبرش رو تیز کرد و دست بی جون پسرک رو بلند کرد و گفت:برای اینکه رگ ها سالم بمونن باید بدنش رو منجمد کنیم اینطوری حتی خورد کردن استخون هاش راحتتره!
تبر رو بالا برد و محض اینکه فرود آورد دستش رو متوقف کرد:نه نه... برای قطع کردن دستاش زوده
قلبم داخل دهنم میکوبید اینکه دنیل یک روانی بود درش هیچ شکی نیست اون تنها فردیه که تاحالا بدون هیچ عذاب وجدانی این بچه هارو سلاخی میکنه!
دنیل دوباره سمت کمدش رفت به کریس چشم دوختم هیچ تغییری نکرده بود همینطور محکم و بیخیال به صحنه رو به روش نگاه میکرد!
سمت جونگین برگشتم عصبی بود، ابروهاش بهم‌گره خورده بودن و دست به سینه به دنیل نگاه میکرد، جونگین از پس همه افراد این سونگ بر میومد جز دنیل!
دنیل تجهیزاتش رو بیرون آورد و به کریس نشون داد:ببین خوشگلن مگه نه...خوشگله میخوای ببینی چطور دلوروده این پسر ملوسمون رو در میارم؟
دوباره سمت کمدش رفت و این بار یه حوله سفید بیرون آورد:جو بهم گفت زیاده روی نکنم
لبخند مثلث شکل ترسناکی رو تحویلمون داد، صداش رو آورد پایین و آروم گفت:اما این از همشون سنش بیشتر بود...۱۵ سالشه
لبخند دندون نمایی زد، مو به تنم سیخ شده بود تحمل این وضعیت رو نداشتم!
جونگین تکیه اش رو از دیوار گرفت و کنار کریس ایستاد:کاری که گفتن رو بکن مگر اینکه بخوای جای این پسر تورو سلاخی کنم!
انقدر عصبی و تند حرفش رو زد که دنیل خفه شد، تیغ جراحی رو روی شکم شیش تیکه پسر کشید و خون روی پوست بی رنگ و سفیدش جاری شد!
به کریس نگاه کردم حالا ابروهاش بهم گره خورده بودن و با دقت به دنیل و دست هاش چشم دوخته بود.
دنیل دستش رو داخل بدن پسرک فرو برد و کمی بعد یکی از کلیه های پسر رو با تموم رگ و ریشه هاش بیرون کشید
دستم رو جلوی دهنم گرفتم که مایع داغی از معدم به داخل دهنم هجوم آورده بود رو بالا نیارم!
کریس به دست ها و چهره خندون و ترسناک دنیل نگاه میکرد که دنیل گفت:میبینی
دستش رو زیر رگ های پاره شده برد و تکون داد:ببین چه خوشگلن
با همون دست های خونیش موهای بلند و بلوندش رو پشت گوش انداخت:بزار اون یکی رو هم دربیارم
دوباره دستش رو داخل بدن پسرک فرو کرد و اون یکی کلیه رو هم بیرون کشید که یکی از رگ ها پرت شد تو صورتش
جونم داشت بالا میومد

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin