༒𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟕

173 61 31
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


●●●●●●●●●●●●●●

<سهون>
جونگین آدرس دقیق رو برای کای فرستاده بود و همگی کنار بندگاه ایستاده بودیم.
نگاهی به بقیه بچه ها انداختم که مثل من تماما لباس های مشکی به تن داشتن، همه کاپشن چرم و شلوار جین و بوت پوشیده بودن حتی آیرین! دقیقا همونطور که کریس خواسته بود.
سرم رو برگردوندم و چشمم به جین که روی دیوار کوتاه نشسته خورد که لپ تاپ به دست مشغول تایپ کردن کردن بود!
کمی بهش نزدیک شدم و کنجکاو پرسیدم: چیکار میکنی؟
بدون اینکه تمرکزش رو از صفحه لپ تاپ بگیره لبخند محوی زد: هک
لبخندی زدم و بعد به صفحه لپ تاپش خیره شدم که چیزی ازش سر در نمیاوردم: فکر کنم تنها کسی که اینجا شغلشو دوست داره تو باشی
سرش رو تکون داد: این رو مدیون رئیس وو و مهارتمم... وگرنه باید جنازه جمع میکردم.
بعد چشمک ریزی زد و دوباره سرگرم کارش شد
یشینگ سومین ته سیگارش رو زیر پاش خاموش کرد : هیجان دارم
تهیونگ که کنار جین روی لبه دیوار کوتاه نشسته و به دریا زل زده بود گفت: واسه آدم کشتن؟

یشینگ در حالی که اسلحه اش رو از آیرین میگرفت جواب داد: من اونا رو آدم محسوب نمیکنم بیب
و بعد به سمت آیرین برگشت ادامه داد: کلت واسه چی؟!
آیرین اسلحه خودش رو پشت کمرش جاساز کرد: ممکنه لازم بشه من توی استفاده از خنجر زیاد ماهر نیستم
یشینگ لب هاش رو جمع کرد: ولی اینجوری ریسکه... راحت مدل اسلحه رو پیدا میکنن.
آیرین شونه هاش رو بالا انداخت:  میلیون ها آدم از این مدل کلت استفاده میکنن منم یکی از اونا.
به موتوری که همراهش اومده بودیم تکیه زدم که موبایلم تو جیبم لرزید!
از توی جیب داخلی کتم بیرونش آوردم و  پیامک رو چک کردم
"از کنار من جم نمیخوری"
نگاهی به جونگین که فرستنده بود انداختم و زمزمه کردم: چشم مستر کیم
گوشی رو داخل جیبم برگردوندم و به دریایی که با نور فانوس دریایی روشن شده بود خیره شدم، هنوز هم باورم نمیشد به خاطر جونگین تو همچین راهی پا گذاشتم و عجیب تر هم اینجا بود که اصلا پشیمون نیستم! کریس بهم اطمینان داده بود که اتفاقی نمیفته...
صدای سرعت موتور از دور به گوشمون رسید
همه تکونی به خودشون دادن و به محض اینکه به سرعت باد از کنارمون گذشت همگی سریع سوار موتورهامون شدیم و دنبالش راه افتادیم.
بیست دقیقه ای تو راه بودیم و بعد از رسیدن به ساختمونی که تقریبا خارج از شهر بود ایستادیم
کریس رو دیدم که از موتورش پیاده شد، کلاهش رو درآورد و موهای کوتاه جلوی سرش رو به سمت عقب روند.
جونگین هم بعد از پیاده شدنش کنار کریس ایستاد و بهمون اشاره کرد: آماده این؟
همه با حرکت سرشون تایید کردن  و پشت سرشون راه افتادیم.
در ورودی ساختمون نیمه باز بود و بلافاصله یه راه پله نیمه طولانی قرار داشت، راه پله رو طی کردیم و بعد سالن بزرگ و پر زرق و برقی رو به رومون بود که تقریبا هر دو متر یه میز بازی دو نفره چیده شده بود و با سلیقه خاصی انواع مشروب های الکلی همراه جام های شیشه ای قرار داده بودن و میشد گفت که هیچ میزی خالی نبود!
خانم جوان و زیبایی با لباس سفید و بدن نماش که عملا هیچ پوشش خاصی براش ایجاد نکرده بود سمتمون اومد و با عشوه گفت: کمکی از دستم برمیاد؟
کریس بدون اینکه نگاهش کنه پرسید: لی ووک.... کجاست؟
دختر جوون موهای بلوندش رو پشت گوشش فرستاد:
آها... پس از مشتری های خاص رئیس هستید... دنبالم بیاید
از بین میز ها و مردهایی که نشسته پشتشون در حال قمار کردن بودن و زن های نیمه برهنه اطرافشون گذشتیم و وارد سالن جدیدی شدیم که سکوت بیشتری توش جاری بود و به نظر میرسید افراد مهم و گردن کلفت تری اونجا قمار میکنن.
کمی بعد جلوی در یک اتاق ایستادیم.

𝐁𝐥𝐨𝐨𝐝𝐲 𝐰𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫Where stories live. Discover now