پارت12

4.9K 757 102
                                    

_ج...جیمین!!
چند قدم عقب رفتم ،قفسه سینم از ترس تند تند بالا وپایین میشد ،جونگ کوک هیچ وقت بهم آسیب نزد برعکس برادراش همیشه باهام مهربون بود ...من چیکار کردم؟چطور تونستم همچین کاری باهاش بکنم؟

قطرات خون پشت سر هم روی زمین میریخت ،بوی تند آهن تنهابویی بود که میشد استشمام کرد ،پسرک با چشمای لرزون به جفت آلفاش نگاه کرد که هنوز شوکه به اون خیره شده بود ،باورش نمیشد امگا همچین کاری باهاش کرده باشه ،مگه چی کم گذاشت ؟مهربونی ؟دلسوزی؟کوک تنها کسی بودکه همیشه با ملایمت رفتار میکردولی کار جیمین بهش فهموند مهربونی پایدار نیست عشق در مقابل نفرت ،همیشه برنده نیست
_تو...اینکارو...نکردی
+همش...تقصیر خودت بود
کوک روی زمین افتاد ،دست لرزونشو روی سرش کشیدو بهش نگاه کرد،کل دستش از خون خودش رنگین شده بود
صدای ضربان قلبش حتی از چندفرسخیم قابل شنیدن بود ،با استرس به جونگ کوک نگاه میکرد ،مگه یه آلفای قدرتمند که خون خالص تو رگاشه نباید قدرتمندو قوی باشه ؟مگه ضربش چقدر محکم بود که کوک به این وضعیت افتاد؟اینا تمام سوالایی بودند که توذهن امگای ترسیده جاخوش کرده بود خب مسلماًاون از بیماری جونگ کوک اصیل زاده خبر نداشت
تمام بدنش میلرزید،جفت دستاشو تکیه گاه بدنش کرد تا مانع افتادنش بشه ولی درنهایت با لرزیدنشون روی زمین افتاد
_ن...نمیتونی... فرار کنی
جونگ کوک ازبین لبهای نیمه بازش زمزمه کردو درکسری از ثانیه بیهوش شد

جیمین:
خیلی ترسیده بودم حتی نمیتونستم تکون بخورم ،چرا چشماشو بسته؟نکنه جدی براش اتفاقی افتاده باشه؟
آروم نزدیکش شدم ولی خیلی زود توجام ایستادم
صبرکن !!مگه نباید از این موقعیت خوب برای فرار استفاده کنم؟کم مونده سروکله ی بقیشونم پیدابشه پس بهتره ...بهتره هرچی زودتر ازینجا برم وفلنگ وببندم چون معلوم نیست اگه اونا تو این وضعیت پیدام کنن چه بلایی سرم میارن
نیم نگاهی به جسم بی حرکتش انداختم
+برادرات نجاتت میدن ،من ...من نمیتونم اینجا بمونم
مردد ازش فاصله گرفتم وعقب گرد کردم نمیتونستم چشمامو از روش بردارم ،کل چمن زیرش خونی شده بود اگه بمیره چی؟نه جیمین به خودت فک کن اگه بمونی همه چی بهم میریزه واین یعنی تو تنها برگه شانستو برای آزادی از زندانیکه برات ساختن پاره کردی

بعد کلی جدال بین ذهن وقلبم، چیزیکه ذهنم میگفت وانتخاب کردم نمیدونم چقدر دوییدم ولی دیگه جونی برام نمونده
پشت سنگ بزرگ که روش پرگیاه خزه بود نشستم ،آه پاهام دیگه نایی ندارن خیلی تند دوییدم چیکار میکردم ؟اگه نمیدوییدم گیر میفتادم
یکم بدنم و خم کردم حالا دید بهتری به دور وبرم داشتم ،هنوزکه هنوزه خبری از اون 5نفر یا افرادشون نبود همینم غنیمته ،دستی به پیشونی عرق کردم کشیدم
بی صدا شروع کردم به گریه کردن
+عوضی...خیانت کار
هقی زدم از خیانت تنها کسی که صادقانه دوسش داشتم قلبم شکست ولی چرا همش تصویر بدن غرق خون شاهزاده کوک جلومه؟
+نم...نمرده باشه؟؟
وقتی این جمله رو باخودم زمزمه کردم تمام بدنم یخ کرد، کوک هیچ بدی در حق من نکرد همیشه برام ازون شیرینی نسکافه ایای مخصوص درست میکرد که بوی وانیل داشت ...خیلی شباهم وقتی خودمو میزدم به خواب میومد تو اتاقم و برام شعرمیخوند بعدم پیشونیم ومیبوسید
فاک به این سرنوشت، فاک به این زندگی که قلبم برای اون متجاوز احمق داره ازسینم میزنه بیرون
جیمین توکه انقدر بی رحم نبودی ،ندیدی چشمای مظلومشو؟اگه میخواست اذیتت کنه مثل اون 5نفر اینکارو کرده بود پس ...باید برم ببینم چه اتفاقی افتاده آره من آدم بی مسئولیتی نیستم ،حاضرم بلیط طلاییم وپاره کنم ولی قاتل نشم وقتی سه بار تونستم ازونجا فرارکنم یعنی بازم میتونم حالا باید برگردم ،هر چند حس خوبی به برگشت ندارم یعنی قراره چه بلای جدیدی سرم بیارن؟؟

Our runaway love💘Where stories live. Discover now