پارت56

2.7K 511 48
                                    

گذشتن از اشتباهات اونم وقتی بارها و بارها تکرار میشن چیزی جز حماقت نیست ...
مثل بیدار شدن توی روز بارونی که با وجود خوشحال بودنم دلگیرت میکنه

شیائو دخترک آلفاش و بین دستای وانگ گذاشت و نگاه جدی به چشمای همسرش انداخت
^نمیخوای یکم کمک کنی؟بچه توعم هستا
وانگ تکخندی زدو بوسه ای روی پیشونی لیسا گذاشت
₩شرمنده من 20سال پیش بچه داری و گذاشتم کنار الانم میخوام تماشا کنم عشقم چجوری دخترمون و بزرگ میکنه
شیائو با چشمای ریز شده سر تا پای همسرش و از نظر گذروند و چشم غره ای نصارش کرد
^شنیدم بچه ها باهم به مشکل خوردن

وانگ سری به نشونه تایید تکون داد و همراه آلفا کوچولوی توی بغلش سمت شیائو رفت
پس دلیل حال بد و نگرانی مضطرب کننده همسرش این بود...
یکی از دستاش و دور کمر باریکش حلقه کرد و اونو به خودش فشرد
^تو که میشناسیشون یه روز میزنن به تیپ و تاپ هم دو روز بعدش توی حلق همن این عادیه لازم نیست نگرانشون باشی هرچی نباشه رابطه بینشون خیلی خاصه
شیائو که تا حدود با حرفای آلفاش آروم شده بود لبخند محوی زد و سرش و روی شونش گذاشت
^حق باتوعه اونا میتونن از پس مشکلات بینشون بر بیان
زیر لب زمزمه کرد درحالیکه توی ذهنش نسبت به این جواب مطمئن نبود اما باید خودش و از مسائل بین اون 7نفر جدا میکرد
دخالت توی زندگی درحال رشدشون میتونست تاثیر منفی و جو نا آرومی و برای همشون به ارمغان بیاره

+اوه ...تهیون چی شده؟
تهیون مشت تاینیش و بار دیگه روی چشمای اشکیش فشرد و با لبای آویزون به آپاش نگاه کرد
جیمین نگران دست پسرکش و توی دستاش گرفت و نگاه دقیقی به چشمش انداخت که همون لحظه با دیدن عامل گریه های پسرکش اخمی کرد
+عزیزم مژه رفته توی چشمت الان درستش میکنم
این و گفت و بعد فوت کردن توی چشمای تهیون ازش فاصله گرفت و لبخندی زد تا از ریزش مجدد اشکای مظلومانش جلوگیری کنه
به آرومی بدن کوچولوش و توی بغلش گرفت و سمت پنجره بزرگ رفت تا نگاهی به منظره دیدنی و شبگیر روبروش بندازه که همون لحظه جسم محکمی به پنجره برخورد کرد و باعث وحشت امگا و نوزاد توی بغلش شد
جیمین ترسیده پسرکش و به خودش فشرد و با اخم به شخص روبروش نگاه کرد
+زده به سرت ؟
تهیونگ اما بدون هیج حرفی از پشت پنجره ها به ملکه و پسرکوچولوش چشم دوخته بود...
ذهن امگا هیج ایده ای برای این رفتار مجنون وارانه و سکوت آزار دهنده نداشت تا اینکه تهیونگ تو یه چشم بهم زدن کنارش ظاهر شد و اون و توی بغلش گرفت
×دلم برات تنگ شده بود !
متعجب نگاهش و از پنجره گرفت و سعی کرد سر تهیونگ و از روی شونه هاش برداره
شاید حرفای همسرش اون و از ترک کردنشون منصرف کرده باشه اما این دلیل خوبی برای شکستن قهرشون نبود چون اونا هنوزم راه طولانی برای جلب اعتماد امگا درپیش داشتن
+اومدی اینجا که چی بشه هوم؟فکر کردم حرفام واضح بود
×نمیدونستم قراره خودت و ازمون بگیری این ...خیلی بی رحمانه نیست؟
جیمین تکخندی زد و دست تهیدنگ و پس زد تا ازش فاصله بگیره
+بی رحمانه یعنی بعد رفتارای بچگونه و آزاردهندتون بخواین با یه بوس و بغل و گفتن متاسفم ماست مالیش کنین..‌‌.متاسفم که این و میگم ولی من اینبار کوتاه نمیام
تهیونگ با ناراحتی و غمی که قلبش و میفشرد به چشمای قرمز پسر کوچولوش خیره شد و لبخند محوی زد تا بهش احساس امنیت بده
سرگیجه های ناگهانی بازم کلافش کرده بودن، قبل از اینکه اتفاقی بیفته روی تخت نشست و دست آزادش و روی شقیقش فشرد
تهیونگ نگران حرکات همسرش و زیر نظر داشت
بازم نخوردن داروها کار دستش داده بودن و حال نامطلوب امگا دلیلی برای پریشونی اوضاعش بود
اگه همه چی به سادگی گذشته بود بدون معطلی لونای عزیزش و توی بغلش میگرفت و با بوسیدن لباش و خندوندنش کاری میکرد احساس بهتری داشته باشه
اما حالا که ملکش جدایی و به دوستی و باهم بودنشون ترجیح داده بود چاره ای جز دلسوزوندن نداشت
نزدیکش رفت و نوزاد و توی بغلش گرفت
+هی!
×بسه شیرش و خورده دیگه وقتشه بخوابه
جیمین بدون مخالفت کردن نیم نگاهی به پسرکش انداخت و بعد بوسیدن لپای تپلش گذاشت همسر خوناشامش اون و به دستای پرستار بسپاره

Our runaway love💘حيث تعيش القصص. اكتشف الآن