روی صخره ی بزرگ ایستاد،از بین چشمای پف کردش به دریای مواج و خروشان نگاه کرد ،اگه خودشو پرت میکرد چقدر شانس زنده موندن داشت؟نه اون نمیخواست کوچیکترین شانسی برای زندگی کردن به خودش بده پس کمی عقب تر رفت حالا اگه میپرید به محض بر خورد با سنگ های نوک تیز درجا از بین میرفت وزندگیش تموم میشد
دستی به شکمش کشید ،هنوزم درد داشت ولی نه اونقدری که نتونه مانع کاری که میخواد انجام بده بشه
+اینجا...یه کوچولو بود ؟؟یعنی واقعا من بچه داشتم ؟پس چرا هیچی حس نکردم؟
درسته اون کوچیکترین اطلاعی از اتفاقاتیکه توی قصر افتاده بود نداشت بخاطر همین نمیدونست واقعا بچه ای درکار بوده یا نه !
+اشکالی نداره ...مهم اینه که زات واقعیشونو فهمیدم
هرکسی که دوسش داشتم بهم خیانت کرد ،چه انتظاری از اوناییکه دوسم داشتن باید داشته باشم ؟
بازم سردرد مزخرف سراغش اومده بود ،اما اینبار از قبل شدیدترو دردناک تر
تلو تلوخوران سمت پرتگاه رفت ،دید تارش مانع از دیدن آخرین لحظات زندگیش میشد ،همینشم خوب بود چرا باید لحظه ی مرگشو میدید ؟!مگه چه لذتی داشت جز درد و غم
فقط یه قدم ،فقط یه قدم کافی بود تا همه چی تموم بشه که همون لحظه دوتا دست دور بدنش پیچیدو اونو به عقب پرتاب کرد
اگه قدرتشو داشت ،اون دستای لعنتی و پس میزدو خودشو خلاص میکرد ،اما نمیتونست چون تسلیم تاریکی شده بود.
+آه
با شنیدن ناله ی دردناک پسر ،زیر چشمی نگاش کرد . ظرف محتویات مرحم دارویی واز زیر خزه های سرخس مانند بیرون آوردو مجددا همش زد
تمام بدنش به طرز وحشتناکی دردمیکرد درحدی که حس میکرد هر لحظه ممکنه بخاطر فشار زیاد دردناکی که روش بود بمیره ،حتی نا نداشت چشماشو بازکنه نمیدونست کجاست ،درچه وضعیته وچرا اونجاست تنهاچیزیکه حس میکرد درد بی پایان جسم و روحش بود
بعد قاطی کردن محلول گیاهی کنار جیمین روی زمین سفت وسخت غار نشست،آستین لباسشو بالا دادو اول ازهمه وضعیت بدنی پسرو بررسی کرد
نبضش خیلی کند میزد به علاوه تب بدیم داشت، کبودی روی شکم وپهلوشم به نظر خیلی بد میومد و امکان داشت خون ریزی داخلی کرده باشه
سبد گیاهان داروییش و کنار جیمین گذاشت، بعد خیس کردن شکمش با پارچه سفید چهل گیاه دارویی و روش گذاشت و بایه پارچه روشو پوشوند، حالا فقط به یه جرقه نیاز داشت تا تمام درداشو محو کنه
سنگ آتش زارو برداشت ،بعد چند بار بهم زدن سنگا
پارچه ی روی شکم جیمین قرار داشت آتیش گرفت ،حالا فقط باید منتظر میموند تا دود گیاه به خورد بدنش بره و آسیبای درونیشو درمان کنه این روش سنتی روی خیلیا جواب داده بود مطمئنن پسر روبروش از این قاعده مستثنا نبودبعد 10دقیقه پارچه ی نیمه سوخته رو از بدن جیمین کنار زد وبا انگشتای کشیدش ناحیه های آسیب دیده رو فشار داد وباعث اخم جیمین تو عالم خواب وبیداری شد
ظرف مرحم و توی دستاش گرفت،بخشی ازش و روی زخمای محو وبخش دیگشم روی کبودی هاش گذاشت
وبازم انتظار کشید تا ملکه بهوش بیاد
YOU ARE READING
Our runaway love💘
Randomسون سام /آمپرگ/امگاورس/ومپایر/ساحره/انگست/هپی اند خلاصه: 6امپراطوری قدرتمند جهان،6برادر متحد که طبق حرف پیش گوی بزرگ دنبال تنها امگای باروروجفتشون هستن تا باهاش میت شن چون اون امگا تنها راه ادامه نسل بشریت وخاندان سلطنتیه وباید هفت پسر سه رگه بدنیا...